مجله کودک 06 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 06 صفحه 27

همین شهر شما بود؛ که خانه هایش گلی نیست، پدرانش برای کار به سرزمینی دور نرفته­اند و هر روز به خانه یکی از همسایگانش مردی که خوابیده و بیـدار نمی­شود، نمی­آید. اما افسوس! وقتی به شهر شما رسیدم که پدر در یکی از همین کوچه­ها وقتی یک از خانه­های زیبای شهرتان را می­ساخت، خوابیده بود و دیگر بیدار نمی­شد. من شهر شما را دوست دارم. چون می­توانم در آن لبخند مهربان و چشمان آشنای مادر را ببینم. می­توانم در کوچه­های شهرتان بازی کنم و برای خندیدن من، هیچ فریادی بلند نمی­شود. اما تمام خانه­های این شهر مرا به یاد پدر می­اندازد. پدر که وقتی مرا بوسید آن قدر کوچک بودم که راه رفتن نمی­دانستم و حالا نیست که ببینند، چگونه می­دوم و می­خندم. حالا پدر نیست که موهـای حنـایی رنگ مرا نوازش کند؛ اما خشت خشت خانه­های شما جای انگشتان پدر من است. می­خواهم بگویم وقتی در سایبان نوازشگر خانه­هایتان هستید، یاد آن دخترک افغانی هم باشید که پدرش چون خانه شما را ساخت، حالا نیست. دیگر نیست تا او را نوازش کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 06صفحه 27