مجله نوجوان 07 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 07 صفحه 30

یادداشتهای عاشورایی در زمین بی­امان زمان و خالی از حجت. شمر، شمشیر را به قصد کشتنت فراز می­آرد و تو چشمانت را می­بندی تا آرامش آغوش خدا را با همۀ وجودت بچشی .... امّا ... امّا انگار هنوز هستند کسانی که واقعه­ای اینچنین را بر نمی­تابند. یک نفر که واقعه نگار جبهه دشمن است،پا پیش می­گذارد و بر سر شمر نهیب می­زند که: «هرچه تا به اینجا کرده­اید، کافیست. این دیگر در قاموس هیچ بنی بشری نیست.» و دیگری، زنی است از قبیلۀ بکربن وائل. با شمشیر افراشته پیش می­آید، مقابل همسر و همدستانش در جبهه دشمن می­ایستد و فریاد می­زند:«کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید!؟» از نوشته­های سیّد مهدی شجاعی شک نکردن در رستگاری نور باران است. زینب بودن در یک زمان هم زن بودن است و هم معنی بخشیدن به جوانمردی و فتوّت.«صلحنامۀ بغداد» را انشاء کردن و باد و خاک و آتش و آب را در آمیختن و آمیزه­ای حماسی و دردناک و پرافتخار آفریدن است.... «زینب» سرخیل اسیران سربلند و زنده است. از نوشته­های سیّد مهدی شجاعی تو می­دانستی که حال سجاد در کربلا باید چنان بشود که دشمن امیدی به زنده ماندنش و رغبتی به کشتنش پیدا نکند،امّا اکنون می­بینی که کشتن او نیز به اندازۀ وخامت حال او جدی است. پس میان شمشیر شمر و بستر سجاد حائل می­شوی،پشت به سجاد و رودرروی شمر می­ایستی، دو دستت را همچون دو بال می­گشایی و بر سر شمر فریاد می­زنی: «شرم نمی­کنی از کشتن بیماری تا بدین حد زار و نزار؟ و الله مگر از جنازۀ من بگذری تا به او دست پیدا کنی.» این کلام تو، نه رنگ تعارف دارد، نه جوهر تهدید. چه؛ می­دانی که شمر کسی نیست که از کشتن زنی حتی مثل تو هم پرهیز داشته باشد. بر این باوری که یا تو را می­کشد و نوبت به سجاد نمی­رسد . که تو پیش مرگ امام زمانت شده­ای. و چه فوزی برتر از این؟! و یا تو و او هردو را می­کشد که این بسی بهتر است از زیستن بودن زینب در صحنۀ کربلا و زینب بودن از شامگاههای اسارت و تا واپسین دم حیات،زینب ماندن، تنها از دختر والاترین پدر عالم علی بن ابیطالب و خواهر بهترین برادر همۀ اعصار یعنی حسین بن علی بر می­آید و بس. پیش و پس کربلا در چشم زینب کبری کابوس است. امّا کابوسی پرمحتوا و برخوردار از تعبیری حقیقت­مند امّا اساطیری. چشم بسته از صراط عبور کردن و نلغزیدن است. نعش شهدا را دیدن و در برابر کوه مصیبت به زانو در نیامدن است. آفتاب را گل اندود دیدن و

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 07صفحه 30