یادداشتهای عاشورایی
در زمین بیامان زمان و خالی از حجت.
شمر، شمشیر را به قصد کشتنت فراز میآرد و تو چشمانت را
میبندی تا آرامش آغوش خدا را با همۀ وجودت بچشی .... امّا ...
امّا انگار هنوز
هستند کسانی
که واقعهای
اینچنین را بر
نمیتابند.
یک نفر که
واقعه نگار جبهه
دشمن است،پا
پیش میگذارد
و بر سر شمر
نهیب میزند که:
«هرچه تا به
اینجا کردهاید،
کافیست. این
دیگر در قاموس
هیچ بنی بشری
نیست.»
و دیگری، زنی
است از قبیلۀ
بکربن وائل. با
شمشیر افراشته
پیش میآید،
مقابل همسر و
همدستانش در
جبهه دشمن میایستد و فریاد میزند:«کشتن پسر پیامبر
بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته
اید!؟»
از نوشتههای سیّد مهدی شجاعی
شک نکردن در رستگاری نور باران است. زینب بودن در یک
زمان هم زن بودن است و هم معنی بخشیدن به جوانمردی و
فتوّت.«صلحنامۀ بغداد» را انشاء کردن و باد و خاک و آتش
و آب را در آمیختن و آمیزهای حماسی و دردناک و پرافتخار
آفریدن است.... «زینب» سرخیل اسیران سربلند و زنده است.
از نوشتههای سیّد مهدی شجاعی
تو میدانستی که حال سجاد در کربلا باید چنان بشود که دشمن
امیدی به زنده ماندنش و رغبتی به کشتنش پیدا نکند،امّا
اکنون میبینی که کشتن او نیز به اندازۀ وخامت حال او جدی
است. پس میان
شمشیر شمر و
بستر سجاد حائل
میشوی،پشت به
سجاد و رودرروی
شمر میایستی، دو
دستت را همچون
دو بال میگشایی
و بر سر شمر فریاد
میزنی: «شرم
نمیکنی از کشتن
بیماری تا بدین حد
زار و نزار؟ و الله مگر
از جنازۀ من بگذری
تا به او دست پیدا
کنی.»
این کلام تو، نه
رنگ تعارف دارد، نه
جوهر تهدید. چه؛
میدانی که شمر
کسی نیست که از
کشتن زنی حتی
مثل تو هم پرهیز
داشته باشد.
بر این باوری که یا تو را میکشد و نوبت به سجاد نمیرسد . که
تو پیش مرگ امام زمانت شدهای. و چه فوزی برتر از این؟!
و یا تو و او هردو را میکشد که این بسی بهتر است از زیستن
بودن زینب در صحنۀ کربلا و زینب بودن از شامگاههای اسارت
و تا واپسین دم حیات،زینب ماندن، تنها از دختر والاترین پدر
عالم علی بن ابیطالب و خواهر بهترین برادر همۀ اعصار یعنی
حسین بن علی بر میآید و بس. پیش و پس کربلا در چشم
زینب کبری کابوس است. امّا کابوسی پرمحتوا و برخوردار از
تعبیری حقیقتمند امّا اساطیری. چشم بسته از صراط عبور
کردن و نلغزیدن است. نعش شهدا را دیدن و در برابر کوه
مصیبت به زانو در نیامدن است. آفتاب را گل اندود دیدن و
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 07صفحه 30