مجله نوجوان 23 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 23 صفحه 12

داستان نوشته : پل استوارت ترجمه : خشایار لرستانی سرتاسر پاییز "اندی" آن روز تصادفا نگاهی به روزنامه انداخت. معمولا توجهی به این جورچیزها نداشت اما تنها خواندنیهای دیگری که در مطب داندنپزشکی به چشم می خورد ، یک مشت مجلات خانوادگی و کارتونی بود. بیشتر مقاله های روزنامه در رابطه با طرح جدید جاده سازی بود. با وجود این ، خبر کوتاه در گوشه ای صفحه توجه اندی را جلب کرد : معلم بی خانمان درگذشت. جسد آقای "سیدنی آرمیتلژ 68 ساله که سکونتگاهی نداشت ، دیروز در میان بوته های منطقه نیوگیت پیدا شد. علت مرگ ، سرمازدگی عنوان شده ، آقای آرمیتلژ از سال 1969 به تدریس ریاضیات پرداخته تا اینکه ... - آقای ریوز. اندی بالای سرش را نگاه کرد ، پرستار گفت : همراهم بیایید. نوبت شما است. اگرچه از دندانپزشکی نفرت داشت ولی درد دندانش چنان آزاردهنده شده بود که به ناچار دست به کار شد. با اینکه به دنبال پرستار به اتاق دکتر می رفت ، کاملا درد دندان را فراموش کرده بود. طی این چند روز ، اولین بار بود که درد آزارش نمی داد. او به آقای آرمیتلژ فکر می کرد. مردی که تفاوت خوبی و بدی را به او نشان داده بود. روی صندلی نشست و تکیه داد ، سپس دهانش را باز کرد و چشمانش را بست چون نمی خواست هیچکدام از ابزارهای براق و تیز دندانپزشکی را ببیند. دسته صندلی را چنگ زد و همانطور که پزشک روی دندانش کار می کرد ، به آقای آرمیتلژ اندیشید. معلم ریاضی همیشه در منظر شاگردانش ، عجیب و غریب بود. سرتاسر پاییز هرروز صبح با کتی نو که با گل کوکب آراسته شده بود به مدرسه می آمد. هرروز لباسش عوض می شد ، همیشه لباسهایی می پوشید که با رنگ کراوات و دستمال جیبی اش همخوانی داشته باشد. او ، قدبلند و لاغر بود و موهای سفید بلندش را به پشت گوش شانه می کرد." اندی به خاطرش نداشت که هرگز فریاد زده باشد. مواقعی که شاگردانش بی ادبی می کردند ، فقط سری تکان می داد و می گفت : "شرط می بندم فیثاغورس هرگز مجبور نبود این شرایط را تحمل کند." اغلب ، معلمانی مثل آقای آرمیتلژ صاحب القابی چون دراز ، فیثاغورس یا گل کوکب می شدند اما رفتار او چنان بود که بچه ها هرگز به خودشان جرات ندادند برایش لقبی انتخاب کنند. او آقای آرمیتلژ بود و آقای آرمیتلژ ماند. فقط یک سال معلم اندی بود ، اولین سال تحصیل پسران در مدرسه جامع ، آخرین سال تدریس او بود. اما اندی مجددا سه سال بعد با او روبرو شد. به خود لرزید ، اتفاقاتی که آن روز بعد از ظهر افتاد ، هنوز هم او را خجالت زده می کرد. دندانپزشک گفت : اگر مایلید می توانید دهانتان را بشویید. اندی لیوان آب را به دست گرفت ، سپس با زبان حفره بین دندانهایش را معاینه کرد ، به نظر خیلی بزرگ می رسید. توی دستشویی دهانش را شست. به پشت تکیه داد و باز هم چشمانش را بست. تعطیلات تابستانی بود و اندی تازه پا به چهارده سالگی گذاشته بود. او ، "وینی" ، "دکستر" و" تل" داشتند بین خانه های مخروبه می گشتند. بچه ها بیشتر وقتشان را آنجا می گذراندند ، چون جایی بود که در آن همیشه چیزهایی پیدا می شد که بشود با آن کاری کرد. و البته هیچکس هم نبود که ببیند چه می کنند. اندی به خاطر داشت که در آن بعدازظهر ، با کمک ذره بین آتشی به راه انداخته بود تا کاغذها و پارچه های بی مصرف را بسوزاند. "وینی" یک انگشتانه نقره ای پیدا کرده بود و "تل" زانویش را با یک تکه فلز زنگ زده بریده بود. آنها به سمت خانه می رفتند که ناگهان دکستر آواره ای را که در درگاهی خانه ویرانه ای نشسته بود ، دید. او به سمت بقیه برگشت و گفت : بوی گند می دهد! وینی فریاد زد : هی ، آخرین باری که خودت را شستی کی بود؟ آواره چیزی نگفت. وینی سر او داد کشید : دارم با تو صحبت می کنم! تل هم از او پیروی کرد و گفت : آهای کثیف ، اینجا چه کار می کنی؟ اندی خودش را کنار کشید. پیرمرد کاملا بی خطر به نظر می رسید. وینی فریاد زد : هی ، آخرین باری که خودت را شستی کی بود؟ آواره چیزی نگفت. وینی سر او داد کشید : دارم با تو صحبت می کنم! تل هم از او پیروی کرد و گفت : آهای کثیف ، اینجا چه کار می کنی؟ اندی خودش را کنار کشید. پیرمرد کاملا بی خطر به نظر می رسید. وینی فریاد زد : چرا از اینجا نمی روی؟ سپس سنگی برداشت و به سوی او پرتاب کرد. سنگ به قاب درخورد و روی پای آواره افتاد. دکستر و تل هورا کشیدند. آنها هم سنگهایی از روی زمین برداشتند. آواره مثل لاک پشتی که توی لاکش پناه می گیرد ، خودش را در داخل کت قهوه ایش فروبرد. اندی با هراس ، سنگ اندازی دوستانش را تماشا می کرد. او نمی توانست حرکت کند و یا حرفی بزند. ناگهان وینی برگشت و با غضب به او چشم دوخت و گفت : چه ات شده؟ نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 23صفحه 12