مجله نوجوان 23 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 23 صفحه 34

آسمانی ها حوض فیروزه تو نبودی اما ماهیها می درخشیدند دیشب نور ماه در آسمان غوغا می کرد. انوار نقره ای رنگ مهتاب ، رقصان ، پرده سیاه شب را می دریدند و پیش می آمدند. ماه خود را در آینه حوض کوچک خانه مان تماشا می کرد و سراپا غرق در شادی و غرور می شد. ماهیهای سرخ گمان بردند ماه ، قرص نانی است بر پهنه آب. همه دور این قرص تابان جمع شده بودند و آن را تکه تکه ، جرعه جرعه ، می بلعیدند ، می نوشیدند. ای ماه تابان! امشب آسمان ابری بود. تو نیامدی. منتظرت ماندم. ولی خبری نشد. گمان بردم ماهیها هم در انتظار سهم هر شبشان از نور تو هستند. از دور حوض را نگریستم. حوض تابان بود. نگاهی به آسمان انداختم. باز تو نبودی. نگاهی به حوض ؛ باز تابان بود!...... آیا تو داشتی مرا بازی می دادی؟! با تردید پیش رفتم. درون حوض را نگریستم. تو نبودی... نه! ... ولی امشب ماهیها می درخشیدند!!! شقایق قره گوزلو دختری که نگفته می شنید ... حضرت رسول ، دخترعزیزش را بیش از همه دوست می داشت و بارها فرمود :"فاطمه پاره تن من است ، زهرا جان من است." همواره از دیدار فاطمه شاد می شد و در حضور زنان دیگر نیز دست او را می بوسید. هر وقت به سفر می رفت ، آخرین کسی را که دیدار می کرد ، فاطمه بود و چون از سفر می آمد پیش از همه به دیدار فاطمه می رفت و ساعتی نزد او می ماند. در سالهای ششم و هفتم هجری که با پیروزیهای مسلمانان وضع زندگی همه بهتر شده بود ، حتی اصحاب صفه که چندصد نفر از فقرای مهاجر بودند ، سر و سامانی گرفتند. اگر سختی وتنگدستی در خاندان پیغمبر از همه بیشتر بود ، برای آن بود که ایشان هرچه را که داشتند ، در راه دستگیری از دیگران خرج می کردند و حتی خوراک روزانه خود را به مستحق یا سائل می بخشیدند. در این هنگام پیغمبر از سفری بازگشته و مانند همیشه به دیدار فاطمه رفته بود. در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها چیزی تازه به نظر می آمد؛ یک پرده زیبا بر اتاق و دو حلقه سیمین بر دست حسینین ، کودکان 3 و 4 ساله ، و گوشواره ای در گوش زهرا. پیغمبر حرفی نزد اما زودتر از همیشه از خانه بیرون آمد و به مسجد رفت. فاطمه روش پیغمبر را از همه بهتر می شناخت و سخن او را نگفته می شنید. فوری گوشواره و دستبندها و پرده ها را برداشت ، در هم پیچید و به وسیله حسنین ، خدمت پیغمبر فرستاد و گفت : "دخترت سلام می رساند و می گوید اینها را در راه خدا ببخش." پیعغبر روی منبر بود که حسنین رسیدند. هدیه را تسلیم کردند و پیغام را گفتند. حضتر رسول در حضور اصحاب سه بار فرمودند : "پدرِ فاطمه فدایش باد که به رضای خدا کار کرد!" آنگاه حسنین را بر دامن خود نشانید و به یاران دستور داد ، پرده را دو قسمت کردند و زیورها را در هم شکستند و در همان جا بین اهل صفه تقسیم کرد. مهدی آذریزدی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 23صفحه 34