مجله نوجوان 33 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 33 صفحه 9

ولی از طرفی هم خوب می دانست که مخالفت کردن با یک مشت ببر گرسنه اصلا عاقلانه نیست. ببرها به صحبتهایشان ادامه دادند. یکی از آنها گفت : تو اولین پسربچه ای هستی که به پستمان خورده. عجیب دلم می خواهم بدانم گوشتت نرم هست یا نه. ببر پنجم گفت : شاید پیش خودت فکر کنی که ما سرموقع غذا می خوریم ، ولی باید بگویم که ما وقتی غذا می خوریم که گرسنه مان باشد. ببر ششم گفت : و ما الان آنقدر گرسنه مان است که اصلا صحبتش را هم نکن. ببر هفتمی گفت : من که دیگر دارم طاقتم را از دست می دهم. و بعد هم با هم به بابایم نزدیک شدند. بابایم به این هفت ببر گرسنه نگاه کرد و ناگهان فکری به ذهنش رسید. او با سرعت از توی کیفش یک بسته آدامس بادکنکی بیرون آورد و به هرکدام از ببرها یکی یک آدامس داد. او حدس می زد که ببرها باید خیلی آدامس دوست داشته باشند. ببرها گفتند : ما همانقدر که آدامس بادکنکی دوست داریم ، از گوشت آدمیزاد هم خوشمان می آید. و دوباره جلو آمدند و آنقدر نزدیک شدند که بابایم نفسهایشان را روی صورتش حس می کرد. بابایم درست به موقع فکری به ذهنش رسید و گفت : اما این آدامسها خیلی استثنائی است. اگر آنها را به اندازه کافی بجوید ، رنگشان سبز می شود واگر آنها را بکارید ، درخت آدامس درمی آید. ببرها گفتند : شوخی می کنی؟ چقدر جالب! و چون هرکدام از آنها دوست داشت زودتر از بقیه صاحب درخت آدامس شود ، با سرعت شروع کردن به آدامس جویدن و تا جایی که می توانستند تند وتند می جویدند. هرچند لحظه یکبار یکی از ببرها توی دهن دیگری را نگاه می کرد و می گفت : نه ، هنوز سبز نشده. و چنان حواسشان به آدامسها بود که بابایم را به کلی فراموش کردند و او فرار کرد. خرده تاریخ دفع شر برای هلاکوخان به خواجه نصیرالدین طوسی خبر دادند که هولاکو خان مغول قصد کشتن علاءالدین جوینی (از نزدیکان عطا ملک جوینی مشهور) را دارد. خواجه گفت :"وقتی خان تصمیم به کاری بگیرد حتما آن را انجام می دهد ، باید به حیله متوسل شد." پس عصا و تسبیح و اسطرلابی در دست گرفت و در حالی که پشت سرش اسفند هم دود می کردند به راه افتاد و نزد هولاکو رفت. جویای احوال وی شد. گفتند "خوب است." سجده شکر به جای آورد و به هولاکو گفت : "قرار بوده حادثه بدی اتفاق بیافتد ، من بخور داده و ادعیه خوانده ام ، امیدوارم شر آن دفع شده باشد. شایسته است که خان هم برای اطمینان بیشتر دستور آزادی همه کسانی که در مملکت در زندان هستند صادر کند و از گناه آنها بگذرد."سلطان نیز بدون آنکه خواجه ، آزادی فرد موردنظر خود را بخواهد دستور را صادر کرد. و با این ترفند خواجه ، جان بسیاری از مردم بی گناه از مرگ نجات یافت. حبیب بابایی نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 33صفحه 9