مجله نوجوان 33 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 33 صفحه 18

سوژه طلایی فصل ها ، جغرافیا و آدم ها علی قاسمی یک دلتنگ بهار و یکی دلتنگ سفیدی برف در بیشتر شهرها ، وقتی که اولین دانه های برف به زمین می نشیند ، اولین کسانی که چشمشان از شادی برق می زند ، کسانی هستند که به محض جمع شدن برف به حد کافی ، برف بازی را شروع می کنند. «حدکافی» یعنی آنقدر که بتوان بدون زحمت ،با یک لحظه خم شدن ، یک گلوله برف از زمین برداشت و به سوی بچه های محل پرتاب کرد و چه لذتی دارد اگر آن گلوله به هدف برخورد کند. حد کافی یعنی آنقدر برف ببارد که بتوان یک آدم برفی عجیب درست کرد با دماغی از جنس هویج ، در شهری مثل تهران وقتی که برف برروی زمین می نشیند ، فاطمه می ترسد که مبادا بعد از آن باران ببارد و برف ها آب شوند. آفتاب بی رمق اما در برخی دیگر از مناطق ، برف یک داستان تکراری است آنچنان که دوست داشته باشی ، چشم هایت را یک لحظه ببندی تا سفیدی یکنواخت برف آنها را اذیت نکند. یک داستان تکراری و خسته کننده. وقتی که پاهایت تا زانو در برف فرو می رود و برای برداشتن هر قدم ، مجبوری فشار زیادی را تحمل کنی ، خود به خود آرزو می کنی ای کاش هرچه زودتر بهار از راه برسد و نقاش طبیعت به جای یک رنگ (آن هم رنگ بی رنگی) هزاران رنگ بر زمین نقش کند. پس به «حمید» حق می دهید با دیدن برف سنگین در پشت پنجره که دیشب باریده است ، گریه اش بگیرد. تازه آن هم در آخر اسفند که چیزی به آمدن بهار نمانده است. او اهل یکی از شهرستان های همدان است و از اول زمستان تا اوایل بهار ، منطقه آنها پوشیده از برف است. مادر حمید ، یک بار به او گفته است : که «گرمای تابستان شوخی و سرمای زمستان جدی است!» در آرزوی یک روز برفی در این میان ، در مناطقی از کشور ، برف یک موجود عجیب است. هم برای «اسد» در اهواز و هم برای «ابراهیم» در جیرفت کرمان. ابراهیم می گوید که تا 17 سالگی برف ندیده بود و این برای بچه های سردسیر خنده دار است و عجیب. او آرزو دارد که یک بار وقتی صبح که از خواب بیدار می شود ، تمام زمین از برف پوشیده شده باشد. اما با نارحتی می گوید : «هیچ وقت این اتفاق نمی افتد.» او که به طور کاملا اتفاقی ، این موقع سال به تهران آمده است ، روی برف های ارتفاعات تهران با پسردایی اش ، حسابی غلت زده و بازی کرده است. به طوری که خاطره آن روز را هرگز فراموش نخواهد کرد. آرزوهای بزرگ چه خوب بود اگر حمید می توانست از تمام برف ها عبور کند و گردنه ها را پشت سربگذارد و پیش از آن که بهار به خانه بیاید ، در جیرفت یا اهواز با هوای بهاری دیدار کند. و چه بهتر می شد که ابراهیم می توانست به جایی از کوهستان برود که همه جا پوشیده از سفیدی برف است. در این صورت حمید دلتنگ بهار نمی شد و ابراهیم دلتنگ برف زمستان!...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 33صفحه 18