مجله نوجوان 33 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 33 صفحه 21

مرجان خوارزمی سوژه طلایی دخترهای چادر سفید زمین توی کوچه و خیابانها جای سوزن انداختن نبود. دخترها با چادرهای سفیدشان همه جا را قُرُق کرده بودند. کنار گوش هم پچ پچ می کردند ، از حرفهایشان نمی شد چیزی فهمید. بعضی هر از گاهی سرشان را بالا می گرفتند و چند لحظه ای به آسمان خیره می شدند و بعد ... انگار منتظر کسی بودند. دیگر از این همه همهمه و رفت و آمد خسته شده بودند. گاهی ، عابری با بی توجهی پا روی چادر خانمها می گذاشت و با عجله رد می شد. آسمان هم می دانست که قبل از این که صدای غرولند خانمها بلند شود ، فورا باید جای پای عابران را از روی چادرشان پاک کند. تقریبا دو روز بود که آسمان کارش همین بود. ابرها بدجوری حواسشان پرت بود و داشتند توپ بازی می کردند. خانمها کم کم داشتند عصبانی می شدند. دیگر صبرشان لبریز شده بود. ابرها دیگر شورش را درآورده بودند. کم کم صدای همهمه داشت بلند می شد. خانمها چادرهایشان را به کمر بسته بودند و توی کوچه قدم می زدند و زیر لب غرغر می کردند. ناگهان همه سرجایشان میخکوب شدند و بدون هیچ حرفی به آسمان خیره شدند. معلوم نبود چه اتفاقی دارد می افتد. انگار نه انگار که اینها همان خانمهای عصبی چند لحظه پیش بودند ، از هیچ کس صدایی شنیده نمی شد. همه سرهایشان را پایین انداخته بودند و صورتشان را که از زور خجالت و شرم و حیا خیس عرق شده بود پاک می کردند. انگار همه داشتند از خجالت آب می شدند. دیگر حتی به آدمهایی که چادرهایشان را لگد می کردند نیز توجهی نداشتند. خورشید از بالای سر آنها همه چیز را می دید و بی هیچ حرفی زل زده بود به خانمهای چادر سفید ، که همه برای دیدن او همدیگر را هل می دادند. چند لحظه بعد هم همه چادرسفید به سرها آب شده بودند. طیبه مونسان زنگ انشاء : برف برف برای من معآنی مطاددی دارد. اول از همه پودر رختشویی است که یک بار با آن سَرَم را شستم و تمام سرم زخم شد. بَادش برف یعنی اینکه داداشم به مدرسه نرود و به جای آن کامپیوتر بازی کند و خاهرم هم به مدرسه نرود و به جای مادرم ناهار بدمزه درست کند که بوی دود می دهد و خیلی شور است. برف درخانه ما یعنی یک سَف تولانی برای دستشویی رفتن چونکه غَذایِ خاهرم را می خوریم بادش هی آب می خوریم بادش هم هی باید به دستشویی برویم تازه بابایم نوبت را رعایت نمی کند و می گوید بچه هم بچه های غدیم. بچه ها این دور و زمونه بزرگ و کوچیک سرشان نمی شود. بادش برف یعنی دل درد چونکه آن را با شیره انگور غاطی می کنیم و می خوریم و چونکه برفهای تهران به جای سفید سیاه اند دل درد می کنیم یک معنی برف هم یعنی سرماخوردگی که دوست ندارم اسلا من برف دوست ندارم چون لیز هم هستش و سُر می خوریم و پامان می شکند. ناگهان در برف گریوه های سکوت است توامان در برف و یخ زده است زمین ، پشت آسمان ، در برف دو دست سبز و جوان زیر خاک مدفون شد امید گل بکند روز ناگهان در برف!... شقیقه های من از خواب شهر آویزان چون عاشقم به تمام ستارگان در برف نیامدم که مرا بی بهانه بسپارند به دست طرح بَرآشفته خزان در برف بپاش تا به همیشه صدای سبزت را! که عشق ریشه کند سبز و جاودان در برف بیا به حکم غزل تا سپیده با من باش! به فتح باغ بیندیش ! مهربان در برف! ... نیره سادات هاشمی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 33صفحه 21