مجله نوجوان 33 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 33 صفحه 34

آسمانی ها مهدی آذریزدی مقصد یکی است مسروق بن اشرس گفته است ، در یک روز عرفه وارد شدم به خانه حسین بن علی ، دیدم با یاران بر سر درس و بحث نشسته اند و قرآنها نهاده و قدحهایی از شربت فراهم شده که معلوم بود برای افطار گذاشته اند. مساله ای که داشتم از حضرت پرسیدم و جواب شنیدم و بیرون آمدم و رفتم به خانه امام حسن و دیدم در سفره خانه ، غذا و میوه آماده است و مردم وارد می شوند و چیزی می خورند و من منتظر دیدار امام بودم. وقتی رسیدم به من فرمود :«ای مسروق! چرا چیزی نمی خوری؟!» گفتم : «مولای من! امروز روزه دارم ولی می خواهم چیزی بپرسم.» فرمود : «بگو!» گفتم : «به خدا پناه می برم از اینکه اختلافی در کار شما و برادرتان تصور کنم ولی درخانه امام حسین علیه السلام دیدم با یاران منتظر وقت افطارند و در خانه شما سفره پهن است و می خورند.» در این حال امام حسن قدم به جلو برداشت و مرا به سینه اش چسباند و فرمود : «ای پسر اشرس! نمی دانی که مقصد یکی است؟ ما همه امت را با هم می نگریم نه دسته دسته و اگر از یک راه باریک برویم همه نمی توانند از آن بگذرند. من امروز روزه نیستم تا کسانی که نمی توانند روزه دار باشند بی آرام و پراکنده نباشند و برادرم روزه دار است تا روزه داران بی آرام و پراکنده نباشند.» روش زیبای تعلیم حسنین هنوز خردسال بودند. یک روز در محلی که مردم وضو می گرفتند و به مسجد می آمدند پیرمردی را دیدند که مشغول وضو گرفتن است ، اما آداب وضو را به درستی رعایت نمی کند. ایشان وظیفه خود دانستند که پیرمرد را به اشتباهش آگاه کنند ، اما فکر کردند که او مردی سالمند است و از اینکه دو کودک خردسال از او ایراد بگیرند ، شرمسار می شود. پس با خود قرار گذاشتند که خودشان با هم بر سر وضو گرفتن بحث کنند و بروند از پیرمرد قضاوت بخواهند و به این وسیله وضو گرفتن درست را به او بیاموزند. پس در حالی که آستینها را بالا زده بودند و از یکدیگر ایراد می گرفتند به پیرمرد نزدیک شدند و گفتند : «پدرجان ما در کار وضو با هم اختلاف داریم. از شما خواهش می کنیم وضو گرفتن ما را نگاه کنید و ببینید کدام بهتر است؟» پیرمرد هم قبول کرد. ایشان هر کدام جداگانه با آداب صحیح وضو گرفتند و پرسیدند : «نظر شما چیست؟» پیرمرد موضوع را فهمید و اشک در چشمانش جمع شد و گفت : «وضوی شما - هردو- صحیح است و اشتباه را من داشتم که حالا از شما یاد گرفتم. جان من فدای شما که چه قشنگ به من تعلیم دادید!»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 33صفحه 34