مجله نوجوان 34 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 34 صفحه 25

دید که در میان سبزه ها جست و خیز کنان مشغول چرا و بازی بود. او که نمی دانست آن اسب ، رخشِ رستم است با عصبانیت رفت و با چوبی که در دست داشت ، ضربه ای به پای رخش زد. رستم از صدای ناله رخش از خواب پرید و نگاهی به اطرافش کرد. دشتبان که در مقابل رستم ایستاده بود ، صدایش را بلند کرد و به رستم گفت : چرا اسبت را در این مزرعه رها کردی تا هرکار که دلش می خواهد بکند؟ ز گفتار او تیز شد مرد موش بجست و گرفتش یکایک دو گوش بیفشرد و بر کند هر دو ز بُن نگفت از بد و نیک با او سخن جهان پهلوان که از گستاخی دشتبان سخت عصبانی شده بود از جا جست و با دستهایش آنچنان گوشهای دشتبان را کشید که هر دو گوشش از جا کنده شد. دشتبان که بسیار ترسیده بود گوشهایش را در دست گرفت و با سر و صورتی خون آلوده به نزد پهلوان آن دیار ، اولاد رفت و گریه کنان به او گفت: مردی همچون دیوِ سیاه به مزرعه من آمده و در آنجا خوابیده است. من خواستم اسبش را از کشتزارم بیرون کنم که ناگهان از خوب بیدار شد و بی هیچ سختی دو گوش مرا کند و دوباره خوابید. اولاد که جهان پهلوان ، رستم دستان را نمی شناخت و از زور بازو و قدرتش آگاه نبود با شنیدن حرفهای دشتبان سخت عصبانی شد و با سپاهیانش به سراغ رستم رفت تا انتقام دشتبان را از او بگیرد وقتی که به نزدیک رستم رسید. بدو گفت اولاد نام تو چیست؟ چه مردی و شاه و پناه تو کیست؟ نبایست کردن بر این سو گذر برِ نرّه دیوان پرخاشخر چرا گوش این دشتبان کنده ای؟ همان اسب در کِشت افکنده ای؟ اولاد که خشم سراسر وجودش را فرا گرفته بود به رستم گفت : تو کیستی که جرات کرده ای از این دیار عبور کنی؟ چرا دو گوش دشتبانم را کنده ای؟ چرا اسبت را در این کشتزار رها کردی تا هرکاری که می خواهد بکند؟ رستم نگاهی به اولاد کرد و گفت : تو می دانی من کی هستم که این گونه با گستاخی سخن می گویی؟ به گوش تو گر نام من بگذرد دم و جان و خون دلت بفشرد نیامد به گوشت به هر انجمن کمان و کمندِ گو پیلتن اگر اسم مرا بدانی لرزه بر اندامت می افتد و نفست بند خواهد آمد. آیا تا به حال چیزی از کمان و کمند و گُرز و شمشیرِ پیلتن ، رستم دستان ، شنیده ای؟ اکنون مادرت که تو را به دنیا آورده است باید با دست خودش برای تو کفن بدوزد و برای مرگت زاری کند. رستم این حرفها را زد و مانند شیری به اولاد و سپاهیانش حمله کرد. به یک زخم دو دو بیفکند خوار به یک تن بدان آهن آبدار سران را ز زخمش به خاک آورید سرسرکشان زیر پی گسترید شکسته شد آن لشکر از پهلوان گریزان برفتند و تیره روان او با هر ضربه شمشیر دو نفر ازسپاهیان اولاد را از پای درآورد و لشکر اولاد را در هم شکست. سپس با کمندش اولاد را در بند کرد و از اسب پایین آمد و دو دست اولاد را بست. آنگاه رو به اولاد کرد و گفت : اگر جایگاه دیو سپید و جایی که کاووس شاه در آنجا اسیر است را به من نشان دهی از گناهت می گذرم و تو را شاه مازندران خواهم کرد و اگر مرا راهنمایی نکنی تو را خواهم کشت. آیا اولاد جایگاه دیوسپید را به رستم نشان می دهد؟ آیا رستم موفق می شود کاووس شاه را پیدا کند؟ ادامه ماجرا را هفته آینده برایتان می گویم... ادامه دارد...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 34صفحه 25