مجله نوجوان 36 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 36 صفحه 7

فن سرانبان به زمین خواهد زد ، به دنبال موقعیت مناسب بود. یدالله هم همه حواسش را جمع کرده بود تا سرانبان نخورد. او به خاطر حمله های پی در پی حسابی خسته شده بود و داشت از نفس می افتاد. پهلوان صفر تازه حملات خود را شروع کرده بود. پیرمرد با سرعت عجیبی پاهایش را جابه جا می کرد. هربار که پهلوان نوع ایستادن و طرز قرار گفتن پاهایش را عوض می کرد ، جلوی دید یدالله را می گرفت و حسابی او را گیج می کرد. در یک تاخت و تاز در فرصت مناسبی که به دست آمده بود ناگهان پهلوان صفر دستش را پشت گردن یدالله انداخت و دست دیگرش را از میان پاهای او گذراند و با سرعت او را بلند کرد و با پشت محکم بر زمین کوبید. جمعیت توی زورخانه از شدت خوشحالی داشت منفجرمی شد. صدای احسنت و آفرین تماشاچیها گوش فلک را کر می کرد. یدالله بی حرکت کف گود افتاده بود و هیچ حرکتی نمی توانست بکند. هنوز مردم نمی دانستند چه اتفاقی افتاده و پهلوان پیر چطور توانسته است ، پهلوان قدرتمندی مثل یدالله را زمین بزند؛ اما همه از این اتفاق خوشحال بودند. پهلوان صفر دستهایش را به علامت سکوت بلند کرد ، همه ساکت شدند. رو به مردم کرد و گفت : "من فقط می خواستم به این جوان بفهمانم که پهلوونی به زور و بازو نیست. تا تقوی و پاکدامنی نباشه ، کسی به مقام پهلوونی نمی رسه. اگه ادب و احترام به بزرگترها از بین بره ، برای کسی عزت و احترام نمی مونه : جان بر تن مرد بی ادب زندان است هرکس که ادب ندارد او حیوان است از بی ادبی کسی به جایی نرسید حقا که ادب وظیفه انسان است من امروز گودی را که این بچه ها با دستهای خودشون درست کردند ، دیدم. ورزش و کشتی آنها را هم تماشا کردم. شاهد ادب و جوانمردی و گذشتشون هم بودم. پهلوون ، اینها هستن. بهتره همه ما ، پهلوونی را از این بچه ها یاد بگیریم." از آن روز به بعد اسم ابوالقاسم همایونی سر زبانها افتاد. ابوالقاسم ، نوجوانی بود که پهلوان پیر و باتقوای شهر ، پهلوان صفر قمی تعریفش را کرده بود و برایش دعا کرده بود. همه انتظار داشتند که ابوالقاسم روزی پهلوان بزرگی بشود. از آن روزی که پهلوان صفر در گود ورزش بچه ها قدم گذاشته بود و آنها را تشویق کرده بود و دعای پایان ورزش را هم خودش گفته بود ، دیگر مردم شهر به آن گود به عنوان بازیچه بچه ها نگاه نمی کردند. آن گود ، جایی بود که پهلوان بزرگ شهر در آنجا قدم گذاشته بود و برای همین هم اعتبار و آبرویی پیدا کرده بود. تشویق پهلوان صفر هم باعث شده بود که از آن روز به بعد ، بچه ها ورزش را خیلی جدی دنبال کنند. همه مردم شهر قم ، ابوالقاسم پسر مهدی خان همایونی را می شناختند. ورزشکار جوانی که بین نوخاسته های شهر سرآمد بود. ابوالقاسم و دوستانش با جدیت ورزش می کردند و روز به روز قوی تر می شدند. حالا دیگر در تمام زورخانه های شهر آنها را می شناختند. صادق ، جعفر ، عبدالحسین ، نایب علی و بچه های دیگر برای خودشان جوانان نیرومندی شده بودند که در بین ورزشکاران قم انگشت نما بودند؛ اصلا ابوالقاسم و دوستانش چیز دیگری بودند ، مثل اینکه وجود آنها را از فولاد آفریده بودند. گل سرسبد آنها هم ابوالقاسم بود. خیلیها هم پیشرفت آنها را در ورزش پهلوانی به برکت دعای پهلوان صفر می دانستند. ادامه دارد.... 1- تیر مار : اصلاحی است که برای آدمهای زورگوی بدزبان به کار می رود. 2- اصطلاحی بود برای شروع کشتی. 3- اسم یکی از فنون کشتی. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 36صفحه 7