مجله نوجوان 36 صفحه 23
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 36 صفحه 23

نوای الحکایات اندر حکایات وداع با تابستان علی حاجتیان فومنی پیر ما اهل حساب و کتاب بود و به همین جهت همیشه ماشین حساب (چرتکه مدرن) و تقویمی به جیب اندر داشت. روزی از روزها که مستغرق اندیشه های خود بود ناگهان و به یکباره ابرو در هم کشید و به جیب اندر دست بُرد و تقویم را بیرون کشید. تقویم را گشود و چنان خیره شد بدان که آب چشمش جاری گشت (و ما را معلوم نگشت که این آب چشم از ضعف و خستگی چشم پیر بود یا تغییر حال پیر!) و سر تکان می داد به جانب چپ و راست و عقب و جلو (ورزش صبحگاهی وار!) و با خود زمزمه می کرد : ای که هشتاد رفت و در خوابی مگر این داه!! روزه دریایی و ناله ها از جگر می زد. مریدان یک به یک با صدای پیر به کوی و خیابان ریختند و گفتند : "یا پیر! شما را چه می شود؟" پیر گفت: "وقت در رسیده است هنگام وداع است... "مریدان از خود بیخود شدند و 60 درصد غش کردند و 65 درصد ضعف. چون به حال بازآمدند گفتند : "یا پیر! چگونه بر این حال واقف شدی که رفتنی شده ای؟ علم غیب می دانی یا مرگ آگاهی؟" پیر گفت : "زبان به دندان بچلانید و بیش از این سخن بیهوده مرانید آخر خرفتها مگر من حرفی از مرگ زدم. شیطان می گوید بزنم توی مُخشان ، هشتپلکویشان کنم!" مریدان گفتند : "یا پیر! مگر خود نگفتی وقت در رسیده و هنگام وداع است." پیر گفت : "زبان به دهان بگیرید تا شما را پندی دهم : هیچ وقت تا جمله ای را به تمام و کمال نفهمیده اید بهر آن زاری و غش و ضعف نکنید و ادعای دانستن آنرا هرگز به زبان نیاورید. و اگر هم به تمام و کمال فهمیدید (معنای جمله را) خود را به کوچه علی چپ بزنید که کم خطرترین کوچه همانا کوچه علی چپ می باشد." اما رازی را می گویم که در اثر کشف و شهود در تقویم بر من آشکار گشت. هشتاد روز از تابستان عزیز برفته است و ده روز دیگر مانده است باشد که وداعی در خور و شایسته از تابستان کنیم همانگونه که سعدی می فرماید : ای که هشتاد رفت و در خوابی مگر این داه روزه دریایی یکی از (مریدان یحتمل حاجعلی رازوی) گفت : یا پیر منظور سعدی از کله "داه" در مصرع دوم چه بوده است؟ پیر گفت : منظور سعدی ده بوده است (به اعتبار اینکه [10=80-90] اما به ضرورت وزن عروضی و حال افسرده شاعر با آه آمیخته شده است و تبدیل شده به "داه" حال برخیزید تا به وداع مشغول شویم که مباحث فوق از پس مهر خواهد آمد. پیر و مریدان برخیزیدند و به آبتنگاه شدند و از دور وداعی جانسوز با آبتنگاه کردند. به گیم نت سرا شدند و سر و روی رایانه را بوسیدن گرفتند. به ورزشگاه رفتند و یکصدا با بوقها و طبلها فریاد زندند : دید یری دیده تا سال دیگه بابا را بابام بازم میام به کتابخانه رفتند ، پوزش خواهان ، که امسال مجال نبود. انشاءالله سال دیگر عضو خواهیم شد و کتاب خواهیم خواند. از تمامی همسایه ها بابت شیشه های شکسته (که پُشته نه کوهی بود) ، عذر می خواستند و امهات و ابویان را حلالیت می طلبیدند که خواب قیلوله بر چشمتان حرام کردیم و الغرض ، تمام آتشها که سوزانده بودند به آب پوزش خاموش کردند و تائب و بخشوده قدم در دل مهر گذاردند. هرچند در این ایام (داه روزه!) دل آدم و عالم به حالشان بریان بود و چشم مرغان و اردکان برایشان گریان. و هر ساعتش به تالم و زاری گذشت و پیر و مریدان را این ورد از لب فرو نمی افتاد : به وقت سرکشی چون کوه تفتیم اگر آتش بپا کردیم ، نفتیم ببخشید و بیامرزید ما را اگر بار گران بودیم ، رفتیم نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 36صفحه 23