حکایت
گردآوری: مسعود اختری
ژنده پوشی نزد حاکم شهر رفته و او را به مسخره گرفت و گفت: خبرداری که من پیغمبرم؟ حاکم گفت: میتوانی برای ما معجزه ای بیاوی؟ وی گفت:" آری، معجزه هم دارم. حاکم گفت : تخم خربزه ای را در پیش من بکار و بگو فورا سبز شود و خربزه بدهد تا با هم آن را بخوریم. او گفت: این خلیفه! چهار روز به من مهلت بده.
خلیفه پاسخ داد: به هیچ وجه مهلت نمی دهم. مرد گفت: ای بی انصاف! خدای سبحان پس از چهار ماه کاشتن تخم. خربزه تحویل میدهد و تو به من که بنده او هستم چهار روز هم مهلت نمی دهی؟!
از پیرمردی پرسیدند: چرا زن نمی گیری؟ پیرمرد گفت: زن پیر دوست ندارم! به او گفتند: پس زن جوان بگیر، گفت: زن جوان هم مرا دوست ندارد!
خانم معلم پیر، وقتی که من میگویم زیبا هستم آیا زمان حال است؟
دانش آموز جواب داد: خیر، زمان گشته است!
معلم به دانش آموز گفت: بگو ببینم قبل از شاه اسماعیل اول چه کسی در ایران سلطنت می کرد؟
دانش آموز: شاه اسماعیل صفر!
دبیر : واحد پول چیست؟ شاگرد: آقا اجازه متر!
دبیر: کی گفته؟ شاگرد: بانکها می گن 2 کیلومتر 2 هزار توامانی می دیم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 51صفحه 14