مجله نوجوان 52 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 52 صفحه 10

یاد دوست قصه های امام غنچه امام هر روز در حیاط خانه قدم می زد . گاهی وقتها عروسش و علی -نوه اش - همراه او بودند . آنها به صدای جیک جیک تند گنجشک ها گوش می دادند و گلها را مهمان چشمهای خود می کردند . روز ی امام غنچه ای را نشان داد و به آرامی همیشگی گفت :« من هر وقت به این گل نگاه می کنم ، فکر می کنم که این علی است که شکفته می شود .»بعد گلی را که پژمرده شده و برگهایش ریخته بود ، نشان داد و گفت :« این هم من هستم که دیگر پژمرده شده ام .»روزی دیگر ، امام از عروسش پرسید :« اگر گفتی کدام یک از درخت ها قشنگ تر است ؟ »او نگاهی به باغچه کرد و فوری یکی از درخت ها را نشان داد و گفت :« این یکی.»امام با لحنی جدی گفت :« همین طوری نگو ! چه دلیلی برای قشنگی این درخت داری ؟ برو دو - سه روز فکر کن.»عروس امام لبخندی زد و به شوخی گفت : «چون این درخت سبز است !» امام نگاهی مهربان به عروس خود کرد و گفت :« نه ، برو ببین زیبایی یک درخت در چیست و ببین طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است ؛ تنۀ درخت چه شکلی است ؛ برگ ها چطور قرار گرفته اند! » روزی دیگر ، وقتی که خورشید داشت غروب می کرد ، امام درختی را که در گوشۀ حیاط بود ، نشان داد و گفت :«صبح ، پیش از آفتاب که من قدم می زنم ، نمی دانی که این درخت چقدر قشنگ است! وقتی خورشید از آن پشت به قسمت بالای درخت می تابد ، این قسمت درخت ،زیبایی خاصی پیدا می کند .»و عروس امام شگفت زده اما م را تماشا می کرد که مثل دریایی زلال، بزرگ و پاک بود .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 52صفحه 10