مجله نوجوان 71 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 71 صفحه 30

دختران خودش را مسخره کرده بود ! گلدونه یکی بود ، یکی نبود ، یک گلدونه ای بود که یک جور ناجوری با ظواهر بد بود . این گلدونه فکر می کرد ظاهر آدمها هیچ اهمیتی ندارد و هر چی هست در دل آن هاست . این فکر های گلدونه باعث شده بود که هیچوقت درست و حسابی جلوی آینه نایستد ، چون ظاهرش هیچ اهمیتی نداشت و از آن بدتر اینکه ، اصلاً به آن فکر نمی کرد . هِی هِی ، اشتباه نکنید ، منظورم از ظاهر گلدونه ، طرز لباس پوشیدنش نبود ، یا اینکه خدای نکرده ، گلدونه آدم کثیفی باشد و حمام رفتن را سه طلاقه کرده باشد . اصلاً این خبرها نبود . گلدونه به حرکت ماهیچه های صورتش ، به طرز حرف زدنش و به راه رفتن و نشستنش توجه نمی کرد . او اصلا متوجه نبود که چقدر قوز می کند و موقع راه رفتن شانه هایش را پایین می اندازد . او اصلاً متوجه خطی که در اثر اخم کردن مداوم وسط پیشانی اش افتاده بود ، نبود ، گلدونه فکر می کرد زندگی عادی دارد و مدام کتاب می خواند و مدام فیلم می دید و مدام اظهار نظر های روشنفکری می کرد . از شما چه پنهان ، گلدونه عاشق بازیگری بود . بخاطر همین ، پول تو جیبی های اندکش را جمع کرد و در کلاس بازیگری فرهنگسرای محله شان ثبت نام کرد . روز اولی که مربی او را دید ، یک نگاه چپی به او انداخت و گفت ، تو به درد بازیگری نمی خوری ! گلدونه وا رفت ، ولی چاره ای نبود ، بنابراین از مربی خواست که به او اجازه بدهد که سر کلاس بنشیند و به حرف هایش گوش کند . همان جلسۀ اول کلاس بود که گلدونه متوجه موضوع مهمی شد ! مربی می گفت؛ دو روش برای تربیت بازیگر وجود دارد ، در یک روش حس درونی شخصیت نمایشی شناخته می شود و از آن حس درونی به رفتار شخصیت می رسیم و در روش دوم به جای پرداختن به درون شخصیت به ظاهر آن می پردازیم . به راه رفتنش ، به طرز نشستنش و حرکات جزئی صورت و بدنش . و با جمع بندی همین حرکات می توانیم به حس درونی شخصیت برسیم . گلدونه برای بار دوم وا رفت . اصلاً نمی فهمید مربی چه می گوید؛ همیشه ظاهر و فکر کردن به آن را مسخره کرده بود و حالا متوجه شده بود که بین رفتار های ظاهری آدمها و درونیاتشان رابطه وجود دارد . یعنی خودمانی بگویم ، گلدونه خانم فهمیده بود که تا آن موقع ، خودش را مسخره کرده است ! در چهرۀ ما ، بیشتر از هشتاد ماهیچه وجود دارند که انقباض و انبساط آن ها باعث تعبیر قیافۀ ما می شود . گلدونه تصمیم گرفت به جای این که با آن هشتاد ماهیچه ، هر چه حس خشم و عصبانیت و ناکامی و انزوا و خستگی و بدبختی است را به نمایش بگذارد ، یک کمی هم به دوست های دور و برش لبخند بزند . گلدونه فهمید که با چند نفس عمیق ، می تواند حالت روحی و احساس و رفتارش را تغییر بدهد و به جای فکر کردن به خاطره های نامطلوب ، می شود به خاطره های خوب هم فکر کرد ، آن وقت دیگر شانه های آدم افتاده نیستند و آدم موقع نشستن قوز نمی کند و یواشکی ناخن هایش را نمی خورد . از همه مهمتر اینکه ، گلدونه فهمید که آدم ها می توانند تغییر کنند چون بعد از آن روز گلدونه هیچوقت اخم نکرده ، هیچوقت قوز نکرد و هیچوقت با شانه های افتاده راه نرفت !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 71صفحه 30