مجله نوجوان 108 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 108 صفحه 11

بالا ، بر فراز کوه ها طور دیگری حرکت می کنیم . حرکت ما درست شبیه به سرخ پوستانی است که قبل از ما ، در این جا زندگی می کردند . رالف یگر که حوصله اش را از این حرفها سر رفته بود با بی حوصلگی و لحن خشنی پرسید : بالاخره نگفتید که این جا دنبال چه چیزی می گردید و چه می خواهید ؟ دختر خنده ای کرد و با خونسردی جواب داد : من هرگز با آدمی مثل شما عصبانی و کم حوصله برخورد نکرده ام . امیدوارم که شما از یک دختر نترسید . . رالف یگر به تندی جواب داد : من از هیچ کس نمی ترسم ، اصلاً ، مسئله این چیزها نیست . من فقط می خواهم بدانم شما کی هستید و با من چه کار دارید ؟ رالف که دچار حمله عصبی شدیدی شده بود ، چاقویش را از جیب بیرون آورده بود و در حالی که تیغه آن را باز کرده بود ، مقابل دختر ناشناس نگاهداشت و گفت : « خوب حالا همه چیز را درست توضیح بده . » دختر بدون اینکه از دیدن تیغه چاقو وحشت کند با خونسردی گفت : من شما را خوب می شناسم و می دانم اسم شما « رالف یگر » است و از زندان فرار کرده اید . هنگامی که شما را از زندان با اتومبیل به نقطه دیگری منتقل می کردند شما نگهبان را به قتل رساندید و موفق شدید فرار کنید و حالا هم این جا مخفی شده اید . رالف از حرف های دخترک یکه خورد و با خود گفت : لعنت بر شیطان . این دختر مرا می شناسد و همه چیز را می داند . دختر ادامه داد : در ضمن می دانم که وقتی تصمیم به قتل کسی بگیرید هیچ چیز نمی تواند مانع شما بشود . رالف پوزخندی زد و گفت : بسیار خوب پس این چیزها را هم می دانی . - بله ، کاملاً - و من تعجب می کنم که با این اوصاف تو چرا این قدر خونسرد این جا ایستاده ای و از من نمی ترسی ؟ ! - آنچه را که من از شما می دانم ، چیزی نیست که موجب وحشت و ناراحتی من شود زیرا آن بالاها مردانی خشن تر و بی رحم تر از شما بوده اند و من آنها را دیده ام . سپس دخترک روی تخته سنگی که در آن نزدیکی قرار داشت ، نشست و پا های خود را بغل کرد و به طرف رالف لبخند زد . ادامه داد . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 108صفحه 11