مجله نوجوان 137 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 137 صفحه 20

وقتی بغض از مژههام پایین میاد! آقای آبی مشغول این شغل سابق خودش و در کمال تعجب متوجه شد که کار و کاسبی­اش از قبل رونق بیشتری پیدا کرده است چون در خیابانها خبری از تاکسی نبود و ماشینهای مسافر کشی خط دار هم در گوشه کنار خیابان پارک شده بودند. آقای آبی در دلش فکر کرد که حتماً بنزین آنها هم تمام شده است و همگی بیکار شدهاند بعد قطره اشکی گوشۀ چشمش نشست و بعضش از مژههایش پایین آمد و باران شد! اشتغال زایی با دال اضافه! بالاخره بنزین آقای آبی تمام شد. او تمام شجاعت خود و خانواده­اش را در خودش جمع کرد و مانند یک کابوی تنها وارد پمپ بنزین شد تا اعلام کند که بنزین می­خواهد. ماشینش را در جلوی پمپ متوقف کرد و به سراغ نازل رفت! مأمور پمپ بنزین در حالی که یک خروار اسکناس در دستش بود و داشت آنها را مرتب می­کرد زیر چشمی به آقای آبی نگاهی انداخت. آقای آبی حرکت خیس قطرۀ عرقی را روی صورتش حس کردکه از پیشانی­اش راه گرفت، از کنار چشمش رد شد و از گونه او به روی زمین فرو افتاد. هنوز قطرۀ عرق آقای آبی در روی زمین نیفتاده بود که مأمور خودش را به آقای آبی رساند و به او گفت: بنزین؟ ! تا آقای آبی بخواهد خودش را جمع و جور کند و بگوید که کارت ندارد و این حرفها مأمور پمپ بنزین کارتی را از جیبش بیرون آورد و در پمپ فرو کرد. آب در مریخ! آقای آبی بعد از عمل متحوّرانۀ تهیّه بنزین بیش از سهم تعیین شده­اش احساس کرد مانند آب در مریخ، غریب است و از هیچ چیز شهر خود اطّلاعی ندارد. اوّلاً نرخ جهانی بنزین را فهمید و توانست مانند شهروندان دیگر کشورها بنزین تهیه کند. دوم اینکه فهمید راننده تاکسیها دیگر با تاکسی تردّد نمی کنند بلکه با موتور سیلکت به این طرف و آن طرف پمپ بنزینها می­روند و کمین می­کنند تا دست بیچارگان را بگیرند سوم اینکه باز هم تصمیم گرفت ماشین بی­بنزین آبی­اش را بفرشد چون نه این شیوۀ تهیه بنزین برایش به صرفه بود و نه آن کد پیگیری مسخره­ای که برای گازسوز کردن خودرویش گرفته بود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 137صفحه 20