مریم شریف رضویان
کوله بار هستیام را نازنین!
می گذارم در حضورت بر زمین
این منم پروردۀ دستان تو
سرنهاده بر سر پیمان تو
این منم یک دم نگاهم کن ببین
عاشقت را میشناسی این چنین؟
من ز هجرانت بلاها دیدهام
بارها از خویشتن پرسیدهام
بی نفسهایش، نفس چون میکشی؟
با چه طاقت بار مجنون میکشی؟
چشمایت آسمان را مینمود
از نگاهت مرغ دل پر میگشود
دستهایت دست روح الله بود
با دم روح القدس همراه بود
قلبها یک قلب، آن هم آن تو
دستها یک دست، هم پیمان تو
ما امانتدار پیمان توایم
تا به آخر پاکبازان توایم
زخمها بر جان و تن برداشتیم
این امانت را زمین نگذاشتیم
ما اگر از هستی خود بگذریم
این امانت را چو جان میپروریم
می سپاریمش به دست آفتاب
آفتاب عصر! بر عالم بتاب
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 137صفحه 33