حرفهای خودمانی
آقا! تریبون یک لحظه تعطیل... !
آهای خانمی که نعرة میزنی: من جگر گوشة کوروش کبیرم، من فرزند آرش
و کاوه و هخامنشم!
آهای خانم مدعی فرهنگ و پیشینة درخشان! گمانم شما را
موقع سوار شدن به اتوبوس و مترو هم دیده باشم!!
آهای آقا، بله... خود شما! همین شمایی که به آن
راننده چپ و راست عناوین گوسفند و بزغاله و
حیوون را میچسباندی. همان رانندههه که
وسط خیابان در ماشینش را باز گذاشته بود
و مسافر پیاده میکرد دیگر..! من آن موقع
که شما یواشکی چراغ قرمز را رد کردی،
مسافر صندلی عقب ماشینتان بودم!
خانم اجازه؟! مگر شما 24 ساعت
سر کلاس نمیگویید سیستم
آموزشی مدرسههای ایران به درد
نمیخورد؟ مگر نمیگویید دانش
آموزان سیکل که خوبه، دیپلم و
لیسانس و فوق لیسانسمان هم بی
سواد است؟ پس چرا خودتان الکی
الکی و کشکی دست توی جیب مبارکتان میفرمایید و کیلو کیلو به ما نمرههای درخشان میدهید؟!
آهای بابا جان! شما که همهاش به همسایه بالایی فحش میدهی و میگویی فرهنگ آپارتمان نشینی ندارد، پس
چرا تا نصفه شب صدای تلویزیونمان از سر کوچه شنیده میشود؟!
آی بچّه! بله، همین خود شما که شبانهروز مینالی و میگویی کنکور حقّت را ضایع کرده و باید به فکر فرار مغزها
و اینها! بیفتی. تو مگر چقدر سواد داری؟ تو که سر همة امتحانها تا روی بازوهایت تقلّب مینوشتی و به خود من
هم تقلّب میرساندی!
آهای...!
میبینید؟! میبینید؟! آدم همهاش باید حرص بخورد! چرا؟ چون همة ما از آن نی نی توی گهوارةمان گرفته تا
آدم حسابیمان فقط ادعا داریم. آن هم چه ادعاهایی به چه گندگی! دریغ از یک ذرّه عمل و پایبندی به ادّعاهایمان...
چرا ما دیگر ایران زمان کوروش نیستیم؟! چرا ما ژاپن نشدیم؟! چرا ما رانندگیمان مثل فلان کشور نیست و
سیستم آموزشیمان مثل بهمان کشور؟! چون همة ما از ریز تا درشتمان به ادّعاها و اعتقاداتمان پایبند نیستیم و فقط
شعار میدهیم و حرف میزنیم. یک کم از تریبون بیاییم پایین و به رفتارهایمان دقّت کنیم. دانشجوی ما به سیستم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 163صفحه 12