
نوشتههای شما
مونا حیدری
دیوار نامرئی
یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد. اون یه آکواریوم شیشهای ساخت و اونو
با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
تو یه قسمت یه ماهی بزرگترانداخت و تو قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد
علاقة ماهی بزرگه بود.
ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگهای نمیداد. اون برای
خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله میکرد اما هر بار به یه دیوار نامرئی
میخورد. همون دیوار شیشه-ای که اونو از غذای
مورد علاقش جدا میکرد.
بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیکه
منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون
طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر
ممکنیه.
دانشمند شیشة وسط رو برداشت و راه ماهی
بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت
ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به
سمت دیگة آکواریوم نذاشت.
میدونید چرا؟
اون دیوار شیشهای دیگه وجود نداشت اما
ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشهای ساخته
بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار
واقعی سختتر بود.
اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت،
باورش به وجود دیوار، باورش به ناتوانی.
ما هم اگه خوب تو باورهای خودمون جستجو
کنیم، کلی دیوار شیشهای پیدا میکنیم که نتیجة
مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلیهاشون هم
اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود
دارن.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 163صفحه 32