مجله نوجوان 163 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 163 صفحه 20

ماجرای من و خط 66 لطفاً با لهجة مشهدی بخوانید ! این ماجرای من و اتوبوس خط 66، در یک اتفاق چند ساعتی و چند روزه خلاصه نمی­شود که به راحتی بتوانم برای شما بنویسم و حق­التألیفم را بگیرم و بروم دنبال کارم. من تقریباً نصف دوران زندگی­ام را سوار خط 66 شده­ام. ماجرا از زمان سربازی شروع شد. نه، قبل از سربازی (خدایا توبه!) می­رفتم مجتمع غدیر (کشتارگاه سابق ).چه جالب کشتارگاه را خراب می­کنند و برای ذبح هنر، کشتارگاهی می­سازند.تازه تهران هم درست همین کار را کرده است. من هم می­رفتم آنجا برای قصابی ادبیات. بعد رفتم سربازی همان نزدیکیها. باز هم با خط 66 می­رفتم هر روز سر خدمت. بعد از دو سال رفتم چهار راه مقدم فرودگاه، سازمان فرهنگی و تفریحی شهرداری. بازهم خط 66 که به خاطر قطار شهری افتاده بود از مسیر عدل و فرودگاه (این قطارشهری هم عجب نعمتی بود برای ما!) چند سالی هم می­رفتم سازمان با خط 66، حالا هم هنوز سوار می­شوم وبه حوزه می­آیم. این اسم حوزه آدم را به اشتباه میاندازد.یا باید کامل بگویی حوزة هنری یا اصلاً نگویی! بازهم خط 66 و این ماجراهای من و خط 66. کم کم سینه خیز و سازمان به سازمان دارم خود را به طرقبه می­رسانم. حیف که خط 66 به طرقبه نمی­رود. خط 66 که خط 66 نبود این قضیه بر می­گردد به دوران دروغ گفتن زن و شوهر به هم. یعنی دوران دست زیر چانه زدن و توی چشم هم نگاه کردن و ادا و اصول در آوردن و خود را برای هم لوس کردن. ما توی دوران عقد چون جایی نداشتیم برویم، در حالی که همه می­آمدند طرقبه، ما می­آمدیم مشهد. روزهای جمعه، خیابانهای خلوت، گرما و سرمای تنهایی، اما ما چون احساس می­کردیم خیلی دو تا کبوتر عاشقیم همان قدراحساس می­کردیم چقدر مشهد مال ماست و اگر مشهدی می­دیدیم ترش می­کردیم. آن شب بعد از اینکه در سئانس آخر نمی­دانم کدام فیلم مزخرف سینما پولمان را دور ریخته بودیم و ساعت حدود یازده داشتیم به خانه برمی­گشتیم، چشمم افتاد به اتوبوسی که رویش نوشته شده بود «نقندر». همیشه باید سر راننده اتوبوس را بند می­کردم تا همسر آینده­ام با تلاش بسیار و تعارف و عزت و احترام سوار اتوبوس شود و من همیشه معترض بودم که چرا زنان اینقدر در زندگی­شان تأخیر دارند. سریع خودم را به اتوبوس رساندم و ازراننده پرسیدم: آقا ببخشید، این خط نقندره این وقت شب؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 163صفحه 20