مجله نوجوان 176 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 176 صفحه 32

« حق با تو است. ما غولها از نعمتهای دور و برمان به طور احمقانه­ای استفاده می­کنیم. مثلاً وقی یک ساقة لوبیا می بینیم آن قدر ذوق می کنیم که آن را از ریشه در می آوریم.» قلب جک فرو ریخت. سرش را برگرداند و نگاهی به بیرون قلعه کرد. بله، غول لوبیا را از ریشه در آورده بود. جک ترسید و زد زیر گریه: «من این جا توی این ابرها به دام افتادم. باید تا آخر با عمرم با تو زندگی کنم.» غول گفت: «ناراحت نباش دوست کوچک من. ما همه از گیاه خواران سرسخت هستیم و به اندازة کافی لوبیا برای خوردن داریم. علاوه بر این تو این جا تنها نیستی. سیزده مرد دیگر که هم قد تواند مثل تو از ساقة لوبیا بالا آمدهاند و این جا گیر افتادهاند.» جک به عنوان یکی از اعضای جامعة ابری غول، تسلیم سرنوشت شد. دلش برای مادر و مزرعه­شان زیاد تنگ نمی­شد چون آن بالا در آسمان کم کار می­کرد و حسابی می­خورد. او تدریجاً یاد گرفته بود انسانها را با اندازة ظاهرشان قضاوت نکند مگر این که قدشان کوچک­تر از خودش باشد. محافظت کنید. من در پی حفظ منافع شما هستم. بعدها خودتان خواهید دید چه کار با ارزشی برایتان انجام داده­ام.» نفس در سینة جک حبس شده بود. نگاهش را به غول دوخت تا ببیند آیا این دروغش توانسته جانش را نجات دهد. غول آهی از ته دل کشید و گفت: نمی­رسد برای همین سعی کرد هر چه سریع­تر جوابی پیدا کند: «من آنها را نمی­برم دوست من. دارم به وظیفة پیشکاری خود عمل می کنم و می­خواهم آنها را در جایی بگذارم که مناسب است. امیدوارم جسارت مرا ببخشید. شما غول خیلی ساده­ای هستید و بلد نیستید از اشیاء گرانبهای خود

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 176صفحه 32