مجله نوجوان 176 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 176 صفحه 30

به قلم جیمز فین گارنر داستان برگردان: احمد پوری تصویر سازی : مجید صالحی روایتی مدرن از داستان جک و لوبیای سحر آمیز را بخورم می خواهم آن را ببرم شهر و بفروشم.» پیرمرد گفت: «اما تو با این کارت فرهنگ استفاده از گوشت گاو را تقویت می­کنی و پی­آمدهای منفی صنعت دامپروری را در محیط زیست و مشکلاتی را که مصرف گوشت می­تواند به وجود بیاورد نادیده می­گیری. ولی تو بچه­تر از آنی که این ارتباطات را بفهمی. الان می­گویم چه کار کن؛ من در مقابل گاوت این سه لوبیای سحرآمیز را به تو می­دهم که تمامی پروتئین گاو را دارد اما اصلاً چربی و نمک ندارد.» جک خوشحال از این معامله لوبیاها را برد خانه پیش مادرش، وقتی ماجرا را برای مادرش تعریف کرد بسیار حالا بماند که تا آن لحظه چند هزار لیتر شیر از این گاو بخت برگشته به یغما رفته بود و باز بماند که این گاو چه لذتی را به عنوان یک عضو خانواده به آنها بخشیده بود و بهتر است این را هم فراموش نکنیم که حتی از فضولات او هم چه استفادههایی در باغ شده بود. حالا این گاو تبدیل به تکه­ای از اموال شده بود. جک که نمی­توانست درک کند حیوانات غیر انسانی هم مثل انسانها برای خودشان احساس دارند -شاید هم بیشتر از انسانها- حرف مادرش را گوش کرد. در سر راه خود به شهر، پیرمردِ جادوگر گیاه­خواری را دید، پیرمرد جک را از عواقب و عوارض مصرف گوشت و لبنیات آگاه کرد. جک گفت: «من نمی­خواهم این گاو روزی روزگاری در مزرعه­ای کوچک پسری زندگی می­کرد به نام جک. او با مادرش زندگی می­کرد و هر دو کاملاً دور از محافل فعال اقتصادی بودند. این واقعیت وحشتناک آنها را در تنگنای بدی قرار داده بود. روزی مادر جک به او گفت که تنها گاو خانواده را ببرد شهر و تا جایی که می­تواند آن را به پول خوبی بفروشد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 176صفحه 30