مجله نوجوان 176 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 176 صفحه 8

نویسنده : محسن وطنی تصویر گر :زهرا سادات موسوی محسنی داستان افسانه دختر مهتاب تقریباً کار هر شبش بود ولی شبهایی که قرص ماه کامل می­شد، اوضاع کمی فرق می­کرد. دختر منتظر بود تا شاید یک شب یا یک روز، این امواج چیر مهمی را برای او بیاورد؛ مثلاً قایقی یا شاید پسر جوانی که توانسته باشد نزدیک به سه سال توی آن قایق قدیمی دوام آورده باشد و ازگرسنگی نمرده باشد و غرق نشده باشد و کوسهها او را نخوره باشند و از بخت دختر او هم درون قایق باشد. به نظر چیز بعیدی می­رسید. آن هم بعد از سه سال. امّا به عنوان یک آرزو یا یک رؤیا حتّی یک لحظه ذهن دختر را آرام نمی­گذاشت. این بود که دختر بیشتر چشم به دریا می­دوخت. مهتاب قرار نبود چیزی برای او بیاورد. یعنی او تا به حال چیزی به مهتاب نسپرده بود که بخواهد آن را پس بگیرد امّا دریا چیزهای زیادی از دختر گرفته بود. مثلاً پدرش را که ترس عجیبی در دل دختر میانداخت و با هر موجی که به ساحل می­رسید دلشورة عجیبی در سینة تنگش تلاطم می­کرد. دختر از دریا می­ترسید امّا یک جورهایی که انگار قدرت امواج، روح او را تسخیر کرده باشد نمی­توانست چشم از دریا بردارد و به کلبه­اش برگردد. فقط چند دقیقه یک بار برای اینکه بتواند اندکی دلشوره­اش را آرام کند و کمی راحتتر نفس بکشد چشم به مهتاب می­دوخت امّا خیلی سریع از اینکه ماه کامل اینقدر آرام و خونسرد سر جایش نشسته و به دیوانگی دریا اهمّیتی نمی­دهد، لجش می­گرفت و دوباره ترجیح می­داد خودش را به خیالات آشفتة دریا بسپارد. ماه که کامل می­شد، دریا مد می­کرد. نه اینکه فقط آب بالا بیاید یا در ساحل پیشروی کند یا فقط سطح صخرههای سنگی را بپوشاند. دریا دیوانه می­شد. نعره می­کشید و موج بر می­داشت و سرش را محکم به ساحل می­کوبید. این دیوانگی دریا

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 176صفحه 8