مجله نوجوان 181 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 181 صفحه 17

باید البته تُرشرو باشی ناخوش احوال و تندخو باشی در محیط اداره، مثل خروس تا توانی عجول باش و عبوس وقت آمد- شُد، اشتباه نکن توی چشم کسی نگاه نکن گر کسی وقت خواهد از دفتر مُنشی‏ات با زبان معجزه­گر باید آن شخص را جواب کند نکند آدَمَش حساب کند؟! بی‏صدا کن موبایل را از «رینگ» باش «نو ریس‏پانس تو پیچینگ» گر که وارد شود نخوانده، کسی یا بیاید برای بازرسی مُهر و سجّاده پهن کن، آنی تا بداند نماز می‏خوانی یا بگو: می‏روم برای وضو «که یکی هست و هیچ نیست جز او» بعد از آن هم، بیا بدون درنگ دو- سه تا چشمۀ تمیز و قشنگ گر چه ایمان، به قلب انسان است عقل مردم به چشم ایشان است بهر کار اداری‏ات، بگذار ساعت پنج و شیش صبح، قرار تا بگویند، عبرت‏آموز است چه قَدَر این مُدیر، دلسوز است ساعت کاری‏اش ندارد سقف کرده خود را برای مردم، وقف پسرم، با مصالح اندیشی تو مُدیر نمونه هم می‏شی! در تشخیص و عمل به تکلیف فرماید پسرم در نرو، حواست نیست لذّتی خوشتر از ریاست نیست تو ندانی چه خوب و روح­افزاست که برایت شوند هی خم و راست از تو فرمانبرند و ترسنده منشی و کارمند و راننده با درود و تملّق و تعظیم می­شود عقده‏های تو ترمیم می توانی به کینه، مثل شتر نان یک عدّه را کنی آجر رزق ایشان حواله گشته به تو داری البته اختیار «وتو» به یکی- گر تو افتخار دهی می­توانی اضافه کار دهی وقت هِندل زدن، بکش ساسات تا نگردی دچار احساسات فکر انصاف و این قبیل نباش در پی مدرک و دلیل نباش همه گویند، اگر کنی غلبه: «چه مدیری! چه قدر با جذبه!» با همین شیوۀ حساب و کتاب همگی از تو می‏برند حساب می برندت به رتبه‏ای والا می روی پلّه پلّه، هی بالا! در صلۀ رحم و میثاق با خویشاوندان گوید وقت تقسیم کار، جان پدر فک و فامیل را زِ یاد نَبَر آن گروهی که بیخِ ریشِ تواَند فک و فامیل و قوم و خویش تواَند بعد قرنی، پلو به دیس شده بین ما یک نفر «رئیس» شده این جماعت که فاقد سِمَتند همه چشم انتظار مرحمتند بین ما، کج خیال و ناتو نیست یک نفر، زیر کار در رو نیست همگی عاشقان خدمت و پست همگی مرد کار و کار درست جز به منظور یاری و خدمت نکند هیچ یک قبول سمت چه شباهت میان این همه خویش با به جا ماندگان دوره پیش؟ مانده از آن که بوده است مدیر عده‏ای قالتاق گردنه گیر عده‏ای نابکار دُزد و دَله همه دنبال کسبِ پول و پَله هیچ یک معتقد به کیش تو نیست یک نفر مثل قوم و خویش تو نیست عرصه را خوب پاکسازی کن بنشین بعد «خاله بازی» کن!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 181صفحه 17