مجله نوجوان 200 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 200 صفحه 5

گفت: نقشه­ت چیه؟ اِدی جواب داد: خلاصه­اش اینه که ما به یک مصدوم نیاز داریم. هری به مرد بیهوش اشاره کرد و گفت: خب مگه این مصدوم نیست؟ اِدی گفت: این بیهوشه! هنوز مصدوم نشده. جان که هنوز داشت هات­داگ می­خورد، شیشۀ سس گوجه فرنگی را که با خودش از هات­داگ فروشی برداشته بود به بقیه نشان داد و گفت: مصدومش با من! و هر سه لبخند زندند. *** آمبولانس آژیرکشان وارد محوطۀ بیمارستان شد. هری، اِدی، جان و تام در حالی که رانندۀ آمبولانس را حسابی سس مالی کرده بودند، با لباس مأموران آمبولانس که درون آمبولانس پوشیده بودند وارد بخش اورژانس شدند. یک پرستار جلو دوید و پرسید: مورد چیه؟ چهار نفر به یکدیگر نگاه کردند. اِدی به بقیه اشاره کرد که برانکارد را هُل بدهند و خودش فوراً جلو دوید و گفت: مورد یک تصادف ناقابله! یعنی یه شورلت کِروتی نامرد همچین زده لِه و لوردش کرده که پدر صاحاب این بیمارستان هم نمی­تونه این جنازه رو جمع و جور کنه! خلاصه درد سرت ندم آبجی، اوضاش عین یک کیک کشمشی می­مونه که ناغافل رفته باشه زیر پای گوریل انگوری! پرستار که تند و تند داشت یاداشت می­کرد، اخمهایش را در هم کشید و گفت: این دری وری­ها چیه؟ اِدی خندید و گفت: راستش... و در همان حال چشمش به پروندۀ یکی از مریضها که پشت سر پرستار به تخت مریض آویزان بود افتاد و کلیۀ محتویات آن را برای پرستار خواند پرستار هم همه را یادداشت کرد و آنها را راهنمایی کرد تا مریض را روی تخت بگذارند. پرستار پرده­های اطراف تخت مریض را کشید و رفت که دکتر را صدا بزند. هری به پشت اِدی زد و گفت: حالا نقشه­ت چیه آقای دکتر؟ اِدی دستش را به علامت سکوت روی بینی­اش گذاشت، سرش را از لای پرده بیرون برد و به اطراف نگاهی کرد. با اشارۀ دست اِدی همه به سمت آسانسور مخصوص حمل بیمار دویدند. تامی به هری نگاهی انداخت و پرسید: توی کدوم بخشه؟ هری دکمۀ طبقۀ دوازده آسانسور را زد و گفت: بخش ده! آسانسور در طبقۀ دوازدهم ایستاد. طبقۀ دوازدهم بخش کودکان بود. تمام در و دیوار آن بخش را با اشکال میکی ماوس و دیگر کاراکترهای کارتونی نقاشی کرده بودند. آنها از راه پلۀ اضطراری خود را به طبقۀ ده رساندند. آنها باید برای رسیدن به اتاق 1024 از جلوی ایستگاه پرستاران عبور می­کردند. پرستاران شیفت شب در حال نوشیدن قهوه و تماشای یک سریال تلویزیونی غم­انگیز بودند، چون یکی از پرستارها داشت اشک می­ریخت. همه به اِدی نگاه کردند. اِدی بلند به خودش گفت: اِدی! نقشه­ت چیه؟ بعد به اطراف نگاه کرد و وارد یکی از اتاقها شد. داخل آن اتاق خصوصی یک پیرمرد مریض با همۀ تجهیزات مربوط به یک خانۀ شیک مبله خوابیده بود. پیرمرد، خُرخُر خفیفی می­کرد که شبیه کشیدن ناخن روی یک سطح چوبی بود. اِدی سراغ یخچال اتاق رفت. وقتی در یخچال را باز کرد، نور یخچال در داخل اتاق و روی پیرمرد پخش شد و تکانی خورد. بعد از یک وقفۀ چند ثانیه­ای دوباره خُرخُرش با صدای ارّه کاری آغاز شد. اِدی فوراً در یخچال را بست. بعد فکری به خاطرش رسید. چند قالب کوچک یخ از یخچال برداشت. زنگ مخصوص بیماران را به صورت عمودی درون یک لیوان گذاشت و قالب یخ را روی زنگ قرار داد و قدری هم نمک روی آن ریخت. به سرعت به چند اتاق دیگر رفت و همین کار را انجام داد. وقتی پیش بقیه برگشت، هنوز نفس نفس می­زد. هری به او نگاه کرد و گفت: خُب چی شد؟ هنوز حرف هَری تمام نشده بود که زنگ اتاق پیرمرد به صدا در آمد و پرستاران به سمت آن دویدند. بعد از چند ثانیه به ترتیب همۀ اتاقهایی که اِدی به آنها رفته بود، شروع به زنگ زدن کردند و ایستگاه پرستاران در مدت زمان کوتاهی خالی شد. آن چهار نفر فرصت پیدا کردند که از جلوی ایستگاه رد بشوند و خود را به اتاق مگی برسانند. ادامه دارد...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 200صفحه 5