مریم شکرانی
پیغام گیر
یک معلم در آستانه
امتحانات!
-
با سلام... آقا اجازه؟ بابایمان گفتند
میتوانید این برج کرایۀ خانۀتان را
ندهید ولی در عوض ما را میفرستنند
در خانۀتان تا سؤالاتی را که برای
امتحان طراحی کردهاید ازتان بگیریم.
با تشکر.
- آقا اجازه؟ جان خودتان رحم
کنید... آقا جان بچههایتان قسم...
خدا کند بچههایتان بمیرند اگر ما را
تجدید کنید. مادربزرگمان میگوید آه
ما سنگ را میترکاند. به عنوان مثال
ما یکبار رفتیم خانۀ عمۀمان و متوجه
شدیم که ایشان شیرینیهایشان را قایم
کردهاند. همان موقع یک آه کشیدیم،
به جان خودتان چشم سه تا بچۀشان
از کاسه درآمد و بومب! روی دیوار
روبهرویشان ترکید و از روی دیوار
شرّه کرد و پایین ریخت. حالا دیگر
خود دانید. ما از الان به شما تذکر
دادیم که هوایمان را در امتحان داشته
باشید. نگویید نگفتی...
-فوووت... فوووت... فوت.... فوت!
آقا اجازه؟! سلام. آقا اجازه اگر شما
به سلامتی و امنیت فرزندتان علاقه
دارید ما را تجدید نکنید.
-منزل آقای معلم؟! سلام. آقا اجازه؟
هوای ما را داشته باشید. هرچی نباشد
ما فامیل شما هستیم و شما باید پارتی
ما بشوید. ما همان هستیم که عموی
خانم شما به خواستگاری مادربزرگش
رفته است. خلاصه اگر ما را تجدید
کنید به مادربزرگمان میگوییم به
عموی خانمتان جواب منفی بدهد.
-سلام آقا معلم... آقا اجازه؟ دکترها
گفتند که ما سرطان خون داریم... آه...!
هاهاها(مثلا گریه میکند!)... نچ! هیس!
آقا ببخشید این پسرخالۀمان کنار ما
نشسته است و میخواهد ما را بخنداند.
شما به دل نگیرید، بچه بیتربیتی است
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 200صفحه 26