مجله نوجوان 200 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 200 صفحه 6

حرفهای خودمانی آمنه دولت آبادی رازی برای تمامی فصول هدیۀ من به دنیا عشق به دیگران است در روزگاران قدیم دختری در خانواده­ای کشاورز زندگی می­کرد. با اینکه خانوادۀ فقیری بودند اما آن دخترک از زندگی­اش خیلی راضی بود. همیشه می­خندید و بین گلها بازی می­کرد. مردم ده که صدای خنده­های او را می­شنیدند به او می­گفتند تا می­توانی بخند چون وقتی که بزرگ شدی خنده از یادت می­رود. آن دخترک به خاطر همین همیشه از بزرگ شدن می­ترسید تا اینکه یک روز که داشت بازی می­کرد، پروانه­ای را دید که بالش به تیغ یکی از گلها گیر کرده. پروانۀ بیچاره که اسیر شده بود، دائم تلاش می­کرد که خودش را نجات دهد. دخترک جلو رفت و بال پروانه را از تیغ جدا کرد. پروانه که خوشحال شده بود، دور دخترک پرواز کرد و دخترک هم خندید. مثل همیشه خندید. ناگهان پروانه تبدیل به یک فرشتۀ قشنگ شد. فرشته رو به دخترک کرد که از تعجب دهانش باز مانده بود و گفت: تو به من کمک کردی، من هم یکی از آرزوهای تو را برآورده می­کنم. حالا یک آرزو بکن. دخترک گفت: فرشتۀ مهربان! من می­خواهم وقتی بزرگ شدم مثل الان شاد و خوشحال باشم و بخندم. تو می­توانی به من کمک کنی؟ فرشته کمی فکر کرد و بعد جلو رفت و در گوش دخترک چیزی گفت. بعد گفت اگر تو همیشه به این راز عمل کنی، تا آخر عمر خوشحال و خندان هستی. دخترک قصّه ما بالاخره بزرگ شد، ازدواج کرد و بچّه­هایش بزرگ شدند. خودش هم پیر شد اما همچنان می­خندید و از زندگی­اش راضی بود. تا اینکه یک روز بیمار شد و دیگر زمان مرگش فرا رسید. مردم ده که او را خیلی دوست داشتند، دور او جمع شدند. یکی از آنها پرسید: «مادربزرگ مهربان! شما چطور تمام عمرتان را با خوشی سپری کردید؟ مگر آن روز آن فرشته چه چیزی را به شما یاد داد که باعث شد همیشه خوشحال باشید؟» پیرزن با لبخندی جواب داد: «اگر می­خواهی همیشه شاد باشی، به تو می­گویم که فرشته به من چه گفت.» او گفت: «دیگران به تو نیاز دارند و تو آفریده شده­ای که به آنها

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 200صفحه 6