مجله نوجوان 220 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 220 صفحه 32

یاد دوست حامد قاموس مقدم مانند او را نمی یابیم من امام را دوست داشتم مثل پدربزرگ، مثل کسی که هرگز نداشتم. مثل کسی که مدتها پیش پر کشیده بود و رفته بود. هروقت از تلویزیون او را می دیدم، ساکت و مؤدب جلوی آن پنجره می نشستم تا پدربزرگم را ببینم. تلویزیون برای من پنجره ای بود رو به پدربزرگ. پدربزرگ برای همه مهم بود، پدر گوش به فرمان پدربزرگ بود و مادر با دقت به حرفهای او گوش می داد. آن وقتها غصه و فشار زیاد بود. جنگ، امان همه را بریده بود. صدام در خانة خودش نشسته بود و با موشک خانه های ما را ویران می کرد. هر لحظه بیم آن می رفت که نزدیک ترین قوم و خویش یا صمیمی ترین دوست خود را از دست بدهیم. هر لحظه منتظر بودیم که تلفن زنگ بزند و خبر پر پر شدن عزیزی را بدهد؛ سالهای آژیر قرمز و زوزة مداوم کفتارها. نگرانی در چشمان مردم موج می زد و عقاب هراس بر سر آنها پرواز می کرد ولی همین که پدربزرگ با نگاه مهربانش برای مردم صحبت می کرد و تمام حقایق موجود را برخلاف همة سیاستمداران جهان به ساده ترین زبان ممکن برای همه تجزیه و تحلیل می کرد، جوانه های امید در دل همه سبز می شد و شور زندگی در رگها فوران می کرد. هربار که پدربزرگ در قاب پنجره می آمد، زندگی جاری می شد. اینگونه بود که خانة مان را پس گرفتیم. **** یک روز، یک روز تلخ، یک روز که روز امتحان بود، پدربزرگ پر کشید و رفت. آن روز، سیاه بود، از شبش سیاه تر. شبش را تا صبح دعا کردیم که پدربزرگ بماند ولی او رفت. ما دلشکسته شدیم، بغض کردیم و اشک ریختیم. بزرگترها از هوش دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 8 پیاپی 220 / 16 خرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 220صفحه 32