مجله نوجوان 220 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 220 صفحه 4

یاد دوست آن آخرین نگاه روز آخر که روز سیزدهم خرداد ماه بود، دکترها هم دیگر مایوس شده بودند. برای اینکه هر چه دارو به کار می بردند، فشار خون بالا نمی آمد. آقایان دکترها و چند تا از دوستان، این طرف و آن طرف با حالت ناراحتی نشسته بودند و نمی توانستند چیزی بگویند. آقای دکتر فاضل و آقای دکتر عارفی یک جا نشسته بودند، من رفتم پیششان گفتم: « چه خبر است؟ چرا اینطوری نشسته اید و زانوی غم بغل کرده اید؟ » دکتر فاضل به من گفت: « فلانی، آقا تا یکی دو ساعت دیگر بیشتر نمی توانند حرف بزنند. شما برو هرچه می خواهی از آقا بپرس. » گفتم: « خیلی خوب ». و رفتم در اتاق، دیدم صورت آقا نورانی شده و چهرة ایشان گل انداخته است و دارند نماز می خوانند. آقا از شب پیش نماز می خواندند، یعنی ساعت 10 شب قبل ار روز فوتشان نماز می خواندند و آن شب دیگر آقای انصاری ایشان را برای وضو مهیا نکرد. برای اینکه خودشان دیگر نگفتند که من وضو می خواهم، چون از شب تا صبح بیدار بودند و نماز می خواندند، من رفتم داخل اتاق، دیدم دارند نماز می خوانند. همان طور که خوابیده بود، با آن فشار سرشان را بالا می آوردند به عنوان رکوع و بعد دوباره برای سجود. من هرچه کردم با آقا حرف بزنم، دلم نیامد آن فضای معنوی را به هم بزنم. بعد فقط یک کمی به ایشان نگاه کردم و از اتاق آمدم بیرون، ساعت سه بعدازظهر حالشان بد شد که دستگاهها شروع کرد به کار و ساعت 10 شب هم ایشان فوت کردند. نقل یک خاطرة دیگر هم خالی از لطف نیست و آن اینکه آقا، علی (سید علی خمینی، نوة خردسال امام و فرزند حجت الاسلام حاج سید احمد خمینی) را خیلی دوست داشتند، علی هم حضرت امام را خیلی دوست داشت امَا چیزی که این روزهای آخر اتفاق افتاد و واقعاً برای همة ما تعجب آور بود، این بود که آقا می گفتند: « علی پیش من نیاید. » ما همین طور مانده بودیم که یعنی چه؟ بعد من دیدم که امام در « چهل حدیث » این مسأله را دارد که کسانی که می خواهند بمیرند، در آن لحظات آخر؛ شیطان آن کسی را که از همه بیشتر مورد مهر و علاقة اوست، مقابل روی او قرار می دهد تا مانع از این شود که فرد با یاد خدا از دنیا برود. حتی برای بزرگ ترین اولیا هم- غیر از ائمه- این معنی وجود دارد و امام برای اینکه نکند چنین مسأله ای برایش اتفاق بیفتد، علی را که خیلی دوست داشتند، در آن اتاق راه نمی دادند. سید احمد خمینی آقا قبل از رفتن به بیمارستان فرمودند: « نه، من دیگر بر نمی گردم ولی این را برای شما بگویم، رفتن خیلی دشوار است، رفتن خیلی دشوار است. » من گفتم: « آقا! شما این حرفها را می زنید، ما خیلی مایوس می شویم. برای این که تا آنجا که من دیده ام، اگر چه سنم زیاد نیست، افرادی که با شما بوده اند نقل می کنند که شما به تمام واجبات عمل کرده اید که هیچ، از محرمات هم چیزی انجام نداده اید، حتی تمام اعمال مستحبی را انجام داده اید و حتی اکثر مکروهات را هم انجام نداده اید. اگر واقعاً برای شما هم دشوار باشد، پس ما چه بگوییم؟ ما خیلی مأیوس می شویم. » فرمودند: « نه، از رحمت خدا که نباید مأیوس باشید. این خود بیشترین گناه است که از رحمت خدا مأیوس باشید امّا این را بدانید که رفتن خیلی دشوار است. من عملی ندارم که بخواهم به آن عمل خوشحال باشم. » دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 8 پیاپی 220 / 16 خرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 220صفحه 4