مجله نوجوان 240 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 240 صفحه 6

آفتاب مهربانی غذای پیرمرد یادم است وقتی کوچک بودم ، روزی ما سر سفرۀ ناهار بودیم که پیرمردی برای باغچۀ منزل خاک آورد . امام گفتند : این پیرمرد ناهار نخورده؛ و چون غذای اضافی نداشتیم ، ایشان بشقابی از سفره برداشتند . اول خودشان چند قاشق از غذایشان را در این بشقاب ریختند و بعد به ما گفتند : بیایید هر کدام چند قاشق از غذای خودتان را در این بشقاب بریزید تا غذای یک نفر بشود . به این ترتیب غذای آن پیرمرد را با قدری نان تهیه کردیم . در عالم بچگی آن قدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت . فریده مصطفوی مراعات همسایه ما هر قدر در منزل ، بازی یا شلوغ می کردیم ، آقا هیچ ایرادی نمی گرفتند ، ولی اگر می فهمیدند که کاری کرده ایم که همسایه اذیت شده . بشدت ناراحت می شدند و به ما اعتراض می کردند که چرا این کار را کردید ؟ بدین جهت ما نیز سعی می کردیم بر خلاف میل ایشان قدمی برنداریم تاایشان ناراضی و ناراحت نشوند . فریده مصطفوی اگر به چشمش می خورد ؟ یک روز یاسر که در دوره ی ابتدایی بود از مدرسه آمد و نفس نفس زنان در اتاق امام را باز کرد . و گفت : سلام آقا ، امام گفتند : چرا نفس نفس می زنی ؟ گفت : یکی از بچه ها مرا دنبال کرد و منهم دویدم . امام گفتند : چرا ؟ گفت : اذیتم کرد و من هم به او سنگ زدم . امام گفتند : سنگ به او خورد ؟ گفت : بله . به بدنش خورد . امام گفتند : اگر به چشمش می خورد ، جواب خدا را چه می دادی ؟ چه کار می کردی ؟ یاسر مقداری فکر کرد و چیزی نگفت . معصوم زاده (پرستار) چرا گردن بچه را می گیری ؟ موقعی که در نجف بودیم بیشتر اوقات نماز را در منزل حضرت امام می خواندیم . یک روز پس از اتمام نماز ، پسر من دوید و تسبیح امام رابرداشت . من هم دویدم و پس گردن او را گرفتم و با تندی گفتم : تسبیح را سر جایش بگذار ، حضرت امام گفتند : این چه طرز برخوردی است که با بچه داری ؟گفتم : آقا بدون اجازه تسبیح شما را برداشته ، ایشان گفت : تسبیح را برداشته که برداشته ، چرا پس گردن بچه را می گیری . حجت الاسلام والمسلمین سید اسدالله میبدی نامه ها نامه ات را خواندم از روزهایی که با امام در فرانسه بودیم ، نامه های زیادی داریم که امام ، حتی جواب نامه ی بچه هایی را که به طرز خاصی نسبت به ایشان ابراز علاقه کرده بودند ، با دست مبارک خود داده اند ، به عنوان نمونه ، کودکی به امام نوشته بود که : من شما را بسیار دوست دارم و خیلی علاقه دارم که شما را ببینم . . . امام در جواب نوشته بودند که : فرزندم ، نامه ات را خواندم ، هر زمانیکه می خواهی بیا و با من ملاقات کن . محمد علی انصاری ، مجله جانباز؛ ش 69و 70 ، مهر و آبان 74

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 240صفحه 6