مجله نوجوان 240 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 240 صفحه 10

پسری در قایق کاغذی نویسنده : الکساندرو سیما مترجم : سهیلا نوروزی یکی بود ، یکی نبود . پسری بود به نام جک که ساختن قایق های کاغذی را خیلی خوب بلد بود . او قایق هایش را با روزنامه ، کاغذ یادداشت ، کاغذ کادو و حتی با دستمال کاغذی می ساخت . یک شب جک بهترین قایقش را با کاغذ براقی که از یک مجله بریده بود ساخت . همه جای کاغذ پر از کلمات و تصاویر بود . بادبان این قایق بلندترین وبهترین بادبانی بودکه جک تا به آن روز در بین قایق های کاغذی دیده بود . جک قایق کاغذی جدیدش را روی میز کنار تخت خوابش گذاشت و رفت که بخوابد . همینکه به خواب رفت . صدا های خفیفی از قایق کاغذی بلند شد . داخل قایق خدمه ی کاغذی کوچکی مشغول آماده کردن بادبان بودند . همچنین کاپیتان کاغذی کوچکی با کلاه آبی داخل قایق بود . کاپیتان فریاد زد : "طناب ها رو آزاد کنید و بادبان ها رو بکشید !" جک از خواب پرید و متوجه شد که بهترین قایقش آماده ی حرکت است . با تعجب گفت : "هی ! دارید با قایق من کجا می رید ؟ !" کاپیتان کاغذی فریاد زد : "خب رفیق ، تو هم با ما بیا !" همین که اتاق جک پر از آب شد ، خودش را داخل قایق کاغذی دید . قایق کاغذی از روی میز لیز خورد؛ شروع کرد به حرکت کردن و از اتاق خارج شد ، رفت توی تالار و از آنجا هم به طرف در ورودی حرکت کرد و از در خارج شد و رفت توی خیابان به طرف مرکز خرید . آب با فشار قایق را به طرف جوی آب هل می داد و جک شیر های آتش نشانی ، ایستگاه های اتوبوس ولاستیک اتومبیل ها را می دید . جک از کاپیتان کاغذی پرسید : "فکر نمی کنی ممکنه قایق خیس بشه و غرق بشیم ؟" کاپیتان جواب داد : "نه پسرم ! جنس این قایق محکم و بادوام است ." جک با نگرانی پرسید : "ما داریم کجا می ریم ؟" کاپیتان جواب داد : "دزدان دریایی پسرجان ! دزدان دریایی توی محوطه ی پارکینگ هستند و ما داریم می ریم اونجا" قایق کاغذی به گوشه ای چرخید و از کنار بطری شیشه ای رد شد . جک صدای خروشیدن آب را به وضوح می شنید . روبروی آنها دهانه ی خیلی بزرگ آبگذاری بود که قایق کوچک را مکید و قایق تقریباً واژگون شد و با سرعت وارد لوله ی دراز و تاریکی شد . وقتی قایق از لوله بیرون آمد و وارد روشنایی شد جک دید که آنها به طرف مرکز خرید می روند . محوطه ی پارکینگ دریای پهناور و متلاطمی بود . دریانوردان کاغذی فریاد زدند : "دزدان دریایی ! " ، "دزدان دریایی دارن می آن !" جک می توانست تصور کند که چه قایق ترسناکی به طرف

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 240صفحه 10