نمی دانم چه جوری به دستش برسانم که غافلگیر شود . پشتش کلی شعر و احساسات به خرج داده ام .
- خب وقتی دارد از کوچه تان رد می شود ، یواشکی بینداز توی کیفش
- نمی شود . می ترسم بند کیفش پاره شود . آخه این کارت پستال کمی سنگین است .
- اندازه اش چقدر است ؟
- نیم متر در یک متر
- تصویرش چیست ؟
- عکس زیبایی از یک تمساح جوان که یک شاخه گل سرخ در دهان گرفته است .
- خب یک روز که نامزدت از کوچه تان رد می شود ، کارت پستال رااز بالای پشت بام بینداز جلوی پایش .
اتفاقاً یک روز همین کار را کردم . اما از شانس بدم کارت پستال افتاد روی پایش ، خدایی شد که مرا ندید . عوضش هر چه بد وبیراه بلد بود حواله ی گذشتگانم کرد . طفلک تا چند روز می لنگید . یک بار برای این که رد گم کنم پرسیدم : پایت چی شده ؟ گفت : چند روز پیش یک ماموت آن را لگد کرده ، گفتم : حالا چرا پایت را لگد کرده ؟ او هم عصبانی شد و گفت : برای این که دماغ تو ، دم دستش نبود .
- ببینم ! نمی شود این کارت پستال را از بالای دیوار بیندازی تو خانه شان ؟
- اتفاقاً یک روز همین کار را کردم . یک روز زاغ سیاهش را چوب می زدم ، فهمیدم توی حیاط خانه شان است با زحمت زیاد کارت پستال را پرت کردم توی حیاطشان؛ اما از بدشانسی کارت پستال افتاد روی کله ی نامزدم . فردا صبح که پیشم آمد ، دیدم بنده ی خدا کله اش یک قلمبه باد کرده است ، گفتم : کله ات چی شده ؟ گفت : از پشت بام افتاده ام . گفتم : چرا با کله افتاده ای ؟ با عصبانیت گفت : چون نمی دانستم گیر آدم فضولی مثل تو می افتم .
- حالا این نامزدت چرا این قدر عصبانی است .
- اگر یک تخته سنگ صد کیلویی دوبار با اعضای بدن تو برخورد کند چه کار می کنی ؟آواز "حبیبم آی حبیبم" می خوانی ؟
- خب حالا که ای جوری است کارت را برایش پست کن !
- مرد حسابی ! پست کجا بود ؟ مثل این که ما در عصر حجر زندگی می کنیم . هنوز پست به وجود نیامده .
- آخ ! راست می گویی ، اصلاً حواسم نبود . فکر کردم در عصر اتم هستیم . . . آها . . . یادم آمد ، ببینم ، این نامزدت ، عمه ای ، مادر بزرگیف کسی را ندارد که کارت را به او بدهی تا به دست نامزدت برساند ؟
- چرا ؟ اتفاقاً یک مادر بزرگ پیر دارد که حدود دویست و پنجاه سالش است اما . . . .
- دیگر اما ندارد .کارت پستال را به اوبده . بگو یواشکی بگذارد لای کتاب های نامزدت . اتفاقاً مادربزرگها از این کارها خوششان می آید .
- آخه . . . .
- دیگر آخه نیاور ، این آخرین راه حل است .
- به ! سلام ! چطوری حجر خان ؟ چرا این قدر توی همی ؟ مگر کشتی هایت غرق شده ؟
- نه ! اما آن پیشنهادی که آن روز بهم دادی حسابی برایم دردسر درست کرده .
- چه دردسری ؟
- راستش کارت پستال را بردم دادم به مادربزرگش نگو گوشش کر است و نمی شنود ! او وقتی کارت پستال و صورت عرق کرده و شرمزده ی مرا دید فکر کرد ، من عاشق او شده ام و کارت را برای او گرفته ام .
هرچی هم که درباره ی نامزدم بهش گفته بودم فکر کرده بود دارم بهش حرف های عاشقانه می زنم . حالا روزی دو سه بار جلوی مرا می گیرد و می گوید : چرا نمی آیی خواستگاری ، تو که مرا نمی خواستی چرا توی کوچه جلویم را گرفتی و بهم هدیه دادی و چه می دانم . . . جلوی در و همسایه بد است و پدر مرحومم آبرو دارد . . .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 240صفحه 16