مجله نوجوان 240 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 240 صفحه 13

سیبی را مانم که دور ماندنش از شاخه برایش مصیبت است . اگر از شاخه بیفتم ، پیش رویم سقوط و ضربات مرگ بار زمین است . اگر بر شاخه هم باشم و هوس جدایی از شاخه نکنم ، کرم ها به جانم می افتند . من آن سیبم ، سیبی که به بهترین شکل خلق شده و دور و برش پر از نعمت های رنگارنگ است . مرا اگر به خود واگذاری ، پیوسته با ضربه های زمینی و هوایی مواجه ام ، اگر رشته ی یادت از من بگسلد ، سقوط ، سهل ترین چیزی است که آماده ی پذیرش من می شود . برگ بی شاخه ، زرد و زمین بی خورشید . سرد است . شب ، بی حضور ماه تاریک و راه و بیراه باریک است . خانه ی بی پنجره بی نسیم و بی روح است و دل ما بی روی تو مجروح ، ای کسی که پیوند با تو ما را به سعادت می برد ، می دانی که من بی تو چه می شوم ، باید بگویم . باید بنویسم که بی تو یعنی رفتن به راهی که برگشتش محال است . تو اگر عنان مرا به دست دیگری بسپاری ، تو اگر مرا به خودم واگذاری ، گرگ می شوم؛ گرگی که تشنه ی خون این و آن است . دست به لب ها هم همیشه رنگ خون می گیرد . یا نه ، سنگی می شوم بی ورح و ساکت ، این دل را که آینه ی روشنی در سینه قرار دادی ، سنگ می شود تا دیگر به کسی نگاه محبت آمیز نکند؛ تا دیگر برای کسی خبری نداشته باشد . تو اگر مرا به شب واگذار کنی ، همرنگ او می شوم ، دیگر نه نوری و نه حضور خورشید می تواند مرا روشن کند . و نه شب می تواند مرا از دام خودش برهاند . من اگر به برادران یوسف واگذار شوم ، سرنوشتم چاه است و اگر به قابیل واگذار شوم ، سرنوشتم مرگ ، تویی که انسان را از دست نابکاران رها می کنی . من بی حضور تو هر چه باشم ، سنگی ام که از قله به پرتگاه قل می خورد . شیشه ای هستم که همیشه در معرض سنگ هایم . رودخانه ای هستم بی آب ، یعنی بی جاری نگاه تو ، من بی تو ، سرگیجه می گیرم ، نه من ، همه اعضایم سرگیجه می گیرند ، هر کدام از اعضایم به سویی درحرکت و به روشی ، روان می شوند ، تویی که اعضای بدنم را با هم به سازش دعوت می کنی ای آفریننده ی من ، من برگی در بادم بی یاد تو .کاغذی بی مصرفم که شاید در کوره ی آتش خاکستر شود . دانه ای پربارم که بی آب و خاک و نور تو ، بی برگ و بار می شوم . ای که یادت یک لحظه از ما دور نیست . ای که ذهن فراموشکار ما را به یادت روشن می کنی ، ای خدای یادآور ، ای خدای امتحان ، ای بزرگ این جهان و آن جهان ! این کوچک ترین را فقط و فقط به خود بسپار که در فصل دیدار ، شرمنده ی رخسار وسرافکنده ی دیدار نباشد ! مرا به غیر خودت واگذار مکن . امام حسین (ع) دعای عرفه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 240صفحه 13