مجله نوجوان 240 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 240 صفحه 27

شبها روی ایوان رختخواب پهن می کردیم و می خوابیدیم . آن وقتها که کوچک بودم خواب در ایوان برای من با دومشکل اساسی و لاینحل گره خورده بود . یکی این که تا اذان صبح را می گفتند ، پدرم ما بچه ها را برای نماز صدا می زد . آن هم نه یک بار و دو بار و نه با صدای معمولی بلکه چندین بار با صدای بلند .طوری که همسایه ها هم بیدار می شدند . من هر چقدر هم خودم رابه خواب می زدم تا لذت خواب را از دست ندهم نمی شد . تازه اگر بیدار نمی شدم پدرم همان جا روی ایوان شروع می کرد به نماز خواندن . آن هم با صدای بلند و تلفظ دقیق و عربی کلمات نماز . باز هم اگر رویم را زیاد می کردم و از رختخواب پا نمی شدم پدرم بعد از نماز قرآن را باز می کرد و شروع می کرد به قرائت آن با ترتیل و با صدای بلند . این بود که ما دیگر فهمیده بودیم محترمانه ترین کار این است که همان طور که صدایمان می زند بلند شویم . این کار فوقش دو دقیقه وقت می برد . اما اگر خودمان را به خواب می زدیم تا نیم ساعت باید صوت و ترتیلش را گوش می کردیم و آخر سر همان کاری را انجام می دادیم که بایداول انجام می دادیم . یعنی پا می شدیم نمازمان را می خواندیم . این تازه مشکل اول بود . مشکل دوم این بود که وقتی نمازمان را می خواندیم و می خوابیدیم . خواب ، بیشتر می چسبید و تازه معنای خواب دم صبح را می فهمیدیم؛ اما همین که چشممان گرم خواب می شد ، پدر شروع می کرد به آب دادن باغچه ، صدای شرشر آب چنان حالمان را می گرفت که عاقبت خواب از سرمان می پرید و می رفت پی کارش . این دو مورد در زمان نوجوانی ما به دو مشکل تبدیل شده بودند؛ اما آن روزها که بعد از مدتها دوباره هوس کرده بودیم در ایوان بخوابیم . این دو مورد دیگر دو مشکل نبودند ، دو زیبایی بودند ، نزدیک صبح ، این دو زیبایی خاطره انگیز ، این دو آهنگ خوش و ماندگار : صوت دل انگیز پدر و شرشر باران گونه ی آب مرا از خواب بیدار می کرد . چه بیدار شدنی ! هوا خنک ، نسیم در جریان ، سحر پر از لطافت ، آهنگ نماز پدر آرامش بخش ، باغچه در حال زنده شدن . . . . چه صبحی ! چه صبحی ! یکی از همین روزها . صبح زود با صدای شرشر آب از خواب بیدار شدم . نسیم بر صورتم دست می کشید . بوی خوش باغچه مرا پرواز می داد . شاید همین عطر صبحگاهی باغچه بود که ذهن مرا که هنوز در خواب و بیداری بودم به سوی این بیت برد : پیچیده است عطر تو در لاله زارها از توست لاله را همه جا اعتبارها و بعدها ادامه اش دادم : موزون تر از سرود و غزل می شوند اگر در مورد تو بحث کنند آبشارها پر می شوند از گل و گنجشک و برگ و بار وقتی که حس کنند تو را شاخسارها و الی آخر . . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 240صفحه 27