مجله نوجوان 44 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 44 صفحه 7

همه شاهزاده ها وقتی به این مرحله می رسیدند داد و فریاد می کردند که: این آزمایش نیست، شکنجه است و بی آنکه پشت سرشان را نگاه کنند بر می گشتند. شاه گریزوولف و دخترش با دیدن این صحنه ها قاه قاه می خندیدند. یک روز شاهزاده ای با بدن زخمی و باندپیچی شده، در قصر شاه اوتبرت دوم را به صدا در آورد و با صدای بلندی گفت: آمده ام از شاهزاده خانم تقاضای ازدواج کنم. شاه با خوشرویی او را پذیرفت و ملکه الیزاند پشت پنجره رفت و صدا زد: جیلیان، چند لحظه بیا، کارت داریم. چند لحظه بعد، شاهزاده خانم جیلیان با لباس باغبانی و با سر و رویی خاک آلود وارد سالن شد. او نگاهی به شاهزاده که خود را "آلدانو" معرفی کرده بود انداخت و پرسید: چه شده آقا؟ چه بلایی به سرتان آمده؟ شاهزاده آلدانو پاسخ داد: من در آزمایش نهایی شاهزاده خانم دوروبلا رد شدم. اما می توانم بپرسم چه اتفاقی برای شما افتاده؟ جیلیان به لباسهای گل آلودش نگاه کرد و گفت: من به باغبانمان در کاشتن چند گیاه جدید کمک می کردم. میل دارید آنها را ببینید؟ شاهزاده با شگفتی جواد داد: چرا... خوب، ... چرا که نه؟ آنها به باغ رفتند، جیلیان درختها و گیاهان مختلف را به شاهزاده نشان می داد و در موردشان صحبت می کرد. شاهزاده آلدانو هم چند خاطره از شکار اژدها و جنگهای خونین تعریف کرد و در پایان به آزمایشهای شاهزاده خانم دوروبلا رسید و حرفهایش را با این جمله تمام کرد: "وقتی از درخت افتادم، به من خندید." شاهزاده خانم جیلیان سرش را تکان داد و گفت: به نظر من خیی کار احمقانه ای است که آدم برای ازدواج با دختری که اصلا نمی شناسد، دست به این کارهای خطرناک بزند. شاهزاده آلدانو اخمهایش را در هم کشید و پرسید: منظورتان چیست؟ جیلیان گفت: خوب، فرض کنیم شما می توانستید آن پرنده پرطلایی را شکار کنید و از درخت پایین بیاورید. آن وقت موفق می شدید با دختر خودخوای ازدواج کنید که وقتی یک نفر جلوی چشمانش از درختی سقوط می کند و زخمی می شود، می خندد. در آینده توجه بیشتری به این مسائل داشته باشید. شاهزاده آلدانو باز هم اخم کرد و گفت: این رسم است. کاریش نمی شود کرد. سپس اضافه کرد: داشتم پیش خودم فکر می کردم که بد نسیت از شما تقاضای ازدواج کنم. جیلیان با شگفتی گفت: خدای منف من چرا باید با کشی که آزمایش دوروبلا رد شده ازدواج کنم. فکر نکنید ازدواج کردن با من کار ساده ای است. باید مرا ببخشید، ولی حالا تمرین آشپزی دارم و دیرم شده. سپس با عجله به آشپزخانه رفت. شاهزاده آلدانو از شاه و ملکه پرسید: آیا دختر شما همیشه همینطور است؟ شاه اوتبرت دوم جواد داد: متاسفانه باید بگویم بله. ملکه الیزاند گفت: او اهل عمل است. آلدونا گفت: فکر می کنم نتوانستم به خوبی از عهده اش بربیایم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 44صفحه 7