مجله نوجوان 44 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 44 صفحه 13

و روی یک پا فر می خرود. بعد از اینکه حسابی گرم شدف وسط میدان ایستاد و تقاضای صلوات کرد. بعد از این که مردم صلوات فرستادند، پهلوان با صدای بلند گفت: "صلاست پهلوانان کاشان را برای کشتی. در حضور این مردم صلای کشتی می دهم برای کسی که ادعای پهلوانی دارد، اگر رستم پیلتن است یا سام نریمان باید در حضور این مردم و بزرگان شهر با من کشتی بگیرد؛ و الا باید طومار و مهره بازوی مرا به علامت پذیرفتن شکست مهر کند." بعد هم بازوبندش را در آورد. طوماری را که لوله کرده بود و در آن قرار داده بود، با احتیاط بیرون آورد و در مقابل چشمان مردم گرفت و دور میدان گرداند: "این راهم گفته باشم که سرتاسر ایران از خراسان و کرمان و فارس و اصفهان کسی نمانده که طومار مرا مهر نکرده باشد. هر کسی هم که این طومار را مهر نکرده و کشتی گرفته، زمین خورده. خلاصه اینکه چاره کار یا در کشتی است و یا مهر کردن طومار. من از فردا شب، بازوبندم را بههمه زورخانه ها می فرستم تا پهلوانان آن را مهر کنند. از هیچکس صدایی در نمی آمد، بعد ازاین صحبتها پهلوان صولات دیگری از مردم خواست و نمایش خود را شروع کرد. اول طناب ضخیمی را به دو سر چوبی بست و بعد چوب را به سینه شتری که در گوشه میدان بود انداخت و از سینه آن را مهار کرد و دو سر طناب را به دست گرفت. به دستور پهلوان دو نفر از جوانان به میدان آمدند و با شلاق شروع به زدن شتر کردند. با اشاره پهلوان مرم از یک طرف راه را برای دویدن شتر باز کرده بودند. شتر در اثر ضربات شلاق شروع به دویدن کرد. پهلوان هم همانطور که طناب را در دست داشت به دنبال او می دوید. دو جوان همپای شتر می دویدند و همچنان ضربات شلاق را بر پشت حیوان فرو می آوردند. شتر که رم کرده بود، نعره می کشید و با سرعت می دوید. هنوز نیمی از میدان را ندویده بود که ناگهان پهلوان در جای خود میخکوب ایستاد و دو سر طنابی را کهدر دست داشت با تمام قدرت به طرف خود کشید. شتر مثل سنگ در جای خود میخکوب ایستاد و دو سر طنابی را که در دست داشت با تمام قدرت به طرف خود کشید. شتر مثل سنگ در جای خود ایستاده بود و هر چه تلاش می کرد، نمی توانست از جای خود حرکت کند. حیوان در دستهای نیرومند پهلوان مثل بره ای اسیر و رام شده بود. بار دوم پهلوان دو کیسه بزرگ آرد را که هر کدام صد کیلو وزن داشت، زیر بغل گرفت و به سرعت دور میدان شروع به دویدن کرد و در وسط میدان به زمین انداخت و چند بار این کار را تکرار کرد. نمایش سوم پهلوان بلند کردن سنگ آسیاب بزرگی بود که بیست نفر مرد تنومند نمی توانستند آن را حرکت دهند، پهلوان یزدی در مقابل چشمهای حیرت زده پهلوانان کاشان، دستهای نیرومندش را زیر سنگ گذاشت و یا علی گویان سنگ را روی یک لبه بلند کرد و به روی دیگر بر زمین انداخت و دوباره آن را بلند کرد و همینطور دور میدان سنگ را غلطاند. جمعیت برای سلامتی پهلوان و در امان بودن او از چشم زم صلوات فرستادند. نمایش آخر پهلوا از همه حیرت آورتر بود. در گوشه میدان چاه عمیقی بود که آب حمام شهر از آن تامین می شد. عمق چاه شصت متر بود و یک گاو نر قوی هیکل دلو بزرگی را که مقدار زیادی آب در ان جا می گرفت بیرون می کشید. دلو به طناب ضخیمی بسته شده بود که طول آن شصت متر بود. طرف دیگر طناب سینه بندی بود که آن را به سینه گاو می انداختند. وقتی که دلو پر از آب می شد کسی که مامور گاو بود، حیوان را به راه می انداخت. گاو در کوچه باریکی که سرازیر بود و به آن گاور رو می گفتند به راه می افتاد. وقتی که گاو به انتهای گاو رو می رسید، دلو آب به بالای چاه رسیده بود و آب را در جویی که به مخزن حمام متصل بود می ریختند. وزن خود دلو چرمین با آبی که در آن جا می گرفت و وزن طناب ضخیمی که این ظرف را بیرون می کشید و خود ششصت متر طول داشت و لنگری که موقع بالا آمدن ظرف آب داشت، خیلی زیاد بود و بالا کشیدن چنین ظرفی از عهده چند نفر آدم نیرومند هم ساخته نبود. وقتی که پهلوان یزدی سینه بند او را به سینه خودش بست، همه فکر کردند که او دیوانه شده است. خیلیها گفتند که تا چند دقیقه دیگر او در چاه سرنگون می شود. کارگری که سر چاه ایستاده بود، دلو را پر از آب کرد. پهلوان که از قبل آماده بود و سینه بند را به خود بسته بود، به راه افتد. چند متر بیشتر در گاو رو جلو نرفته بود که دلو آب او را پس زد. پهلوان داشت به طرف چاه کشیده می شد. مردمی که ترسیده بودند پهلوان در چاه سقوط کند، به دنبال چاره بودند. در یک لحظه پهلوان رویش را به طرف عقب برگرداند و طناب رابا دستهایش محکم گرفت و مهار کرد. وزن پهلوان خیلی کمتر از وزن ظرف آب و طناب بود، برای همین او را به عقب می کشید. پهلوان یزدی دو مرد تنومند را صدا زد. یکی از آنها را به شانه چپ و دیگری را بر شانه راست خود نشاند و سرازیر گاو رو شد و دلو آب را از چاه بیرون کشید. جمعیت از قدرت نمایی پهلوان یزدی مات شده بودند. ادامه دارد... *طومار پهلوانی: لوحه ای بوده است که شرح پیروزی های پهلوانان رابر آن می نوشتند و پهلوانان شکست خورده آن را امضا می کردند. *شلنگ انداختن: قدم زدن و گام برداشتن موزون همراه با آهنگ ضرب مرشد. *چرخ جنگلی: پهلوانان به صورت آرام ولبی به مدت طولانی دور خود می چرخیدند که آن را چرخ جنگلی می گفتند. *سام نریمان: پهلوان باستانی ایران، و نیای رستم پهلوان افسانه ای. *دلو: سطل بزرگی که از جنس چرم بود و با آن از چاه آب می کشیدند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 44صفحه 13