مجله نوجوان 44 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 44 صفحه 8

چند هفته بعد شاهزاده آلدونا برای دومین بار در قصر را به صدا در آورد. زخمهایش التیام یافته بود و با لباسهایی آؤاسته و مجلل به شاه و ملکه تعظیم کرد و گفت: شنیده ام با کشور همسایه درگیر شده اید. آیا جنگ رضایت بخش بود. ملکه آهی کشید و گفت: نه کاملا. شاه هم گفت: به هیچ وجه. شاهزاده آلدونا گفت: شما به یک نفر مثل من احتیاج دارد تا لشکرتان را فرماندهی کند. از دفعه قبلی که شما را دیدم تا به الان نزدیک به دوازده اژدها کشته ام و پانزده فرشته را از چنگال شیاطین نجات داده ام. و حالا فکر می کنم می توانم با سربلندی از شاهزاده خانم جیلیان تقاضای ازدواج کنم. نظرتان چیست؟ شاه گفت: بهتر است از خودش بپرسی. ملکه الیزاند گفت: توی آشپزخانه است. الان صدایش می کنم. چند لحظه بعد شاهزاده خانم جیلیان با پیشبند آشپزی وارد سالن شد و گفت: شاهزاده آلدانو، خوشحالم که دوباره می بینمیتان. بفرمایید کمی کیک میل کنید دستپخت خودم است. سپس شاهزاده را به آشپزخانه قصر برد. آلدانو اطرافش را نگاه کرد و گفت: پس آشپزخانه این شکلی است! شاهزاده خانم جیلین! از آن روز که همدیگر را دیدیم تا به الان، دوازده اژدها را کشته ام و پانزده فرشته را نجات داده ام و حال فکر می کنم می توانم از شما تقاضای ازدواج کنم. جیلیان گفت: بفرمایید کیک. یادم نمی آید از شما خواسته باشم چنین کارهایی بکنید. چرا یان کارها را کردید؟ شاهزاده جواب داد: تا توجه شما را جلب کنم. جیلیان آهی کشید و گفت: شما نمی توانید یک کار مفید انجام دهید؟ شاهزاده که کم و بیش گیج شده بود پرسید: منظورتان چیست؟ جیلیان گفت: آیا می توانید یک درخت بکارید یا یک دیوار بسازید یا یک جاده بکشید و یا یک کشتی را هدایت کنید؟ واقعا کشتن اژدها چه فایده ای دارد؟ شاهزاده ام کرد و گفت: پدر شما به یک جنگجوی ورزیده و کارآمد احتیاج دارد. جیلیان گفت: اگر تمایل دارید فرماندهی لشگر پدرم را به عهده بگیرید با خودشان صحبت کنید. این موضوع ارتباطی به من ندارد. مرا ببخشید، باید به کلاس خیاطی برسم. شاهزاده آلدانو مبهوت مانده بود. با خودش فکر می کرد که باید از چه راهی برای به دست آوردن محبت شاهزاده خانم وارد شود. او با عجله سوار بر اسبش شد و به تاخت راه افتاد. شاه اوتبرت دوم در حالیکه سرش را می خاراند و دور شدن او را

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 44صفحه 8