سگ مهربون که هنوز اسمی برایش نگذاشتیم جَک رو به مادر جَک تحویل داد... جَک!
ای جَک بیتربیت نمیگی میری و یک بلایی سرت میآد...
فکر میکنید چه آیندهای پیش روی قولی و بقیه است؟...
عجب منظره با حالی
وارد جنگلی که شدن شاهد اتفاقهای عجیب و غریبی بودند، ضمن اینکه راه رو گم کرده بودند. کمک ... مامان. حالا ما مجبور بودیم که اینجای داستان بیاییم
درست لحظهای که داشتند از همه چیز نا امید میشدند، یک اتفاقی افتاد... راستی بچهها اینجا آشنا نیست؟
با من دوست میشی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 59صفحه 9