مرجان خوارزمی مرگ با «یک بوس کوچولو»
اگر دوست داشته باشید، میتوانید نسبت به انتخاب «یک بوس کوچولو» اعتراض کنید و غر بزنید! راستش من هم اولش مثل شما فکر میکردم
و به نظرم «یک بوس کوچولو» فیلم نوجوانانهای نبود ولی این فیلم، شبیه حرف زدن در مورد موضوع مرگ است واقعیت این است که ما،یک بار مردن را به هستی بدهکاریم، پس چرا در مورد موضوعی که اینقدر به همه آدمها نزدیک است، شرط سنی بگذاریم؟
«یک بوس کوچولو» از ساختههای آقای بهمن فرمان آرا است و سومین فیلمی است که درباره مرگ ساختهاند (اولی«بوی کافور عطر یاس»و دومی «خانهای روی آب»است.) در این فیلم آقایان جمشید مشایخی و رضا کیانان و خانم هدیه تهرانی به ایفای نقش پرداختهاند و فیلمبرداری آن یه عهده آقای محمود کلاری بوده است.
«یک بوس کوچولو»ماجرای نویسندهای مبتلا به بیماری آلزایمر است که به دنبال مرگ فرزندش، پس از 38سال به ایران بر میگردد و به خانه دوستی قدیمی و نویسندهای بنام می رود.بی خبر از آنکه، دوست نویسندهاش هم به بیماری سرطان ریه دچار است و فرصت زیادی برای زندگی کردن ندارد.
دو نویسندهای که در فیلم «یک بوس کوچولو» دیده میشوند، آدمهایی هستند که در دنیای واقعی، زندگیهایی کاملاً مشابه به زندگیهایشان در فیلم وجود دارد. همین موضوع ساده، مخاطبان زیادی را هیجان زده کرده است، چون با دیدن فیلم، حدسهایی میزنند و مدام به دنبال کشف درستی یا نادرستی حدسهایشان هستند.
فیلم سبکی سورئالیستی دارد. سورئالیسم، مکتبی هنری است که در سینما، تئاتر، ادبیات و نقاشی از آن استفاده میشود. همه ما خوابهای عجیب دیدهایم. خوابهایی با رنگهای غیر واقعی و موضوعات عجیب. وقتی ما خواب میبینیم. معمولاً تداوم زمانی یا قوانین علت و معلولی که در واقعیت وجود دارند، در خوابهایمان دیده نمیشوند، با اینحال هیچکدام از ما در طول مدتی که خواب هستیم، متوجه این ناهمگونیها نمیشویم، خود واژه سورئالیسم یعنی فرا واقعی و هنرمندان این مکتب، با کمک خوابها، رویاها و تخیلشان، به دنبال رسیدن به واقعیتی، فردای واقعیت دنیای اطرافشان هستند.
در فیلم «یک بوس کوچولو» رگههای سورئال فراوانی دیده میشود. مثلاً قناری خانم همسایه مرده است ولی روز بعد، زنده میشود و در قفس بال و پر میزند و هیچکس از زنده شده او، زیاد تعجب نمیکند. حتی ما که به تماشای فیلم نشستهایم هم احساس غربت و ناراحتی نمیکنیم. فرشته مرگ فیلم «یک بوس کوچولو» خانم هدیه تهرانی است. او همه جا هست و آدمها او را در جاهای مختلفی دیدهاند. او مرگی زیبا و آرام را به آدمهای صبور و مهربان هدیه میکند. او تخلی را دوست ندارد و قهوهاش را تا جای ممکن شیرین میکند و او همسایه یکی از نویسندههاست. درست مثل مرگ که همسایه همه ماست ولی او را نمیبینیم و وجودش را فراموش میکنیم. فیلم «یک بوس کوچولو» نگاهی آشنا به ایرانیان دور از وطن دارد. کسانی که از کشورشان کوچ کردهاند و استعدادها و تواناییهایشان را با خود بردهاند. در این فیلم، فیلمساز نخواسته به خوب یا بد بودن پدیده مهاجرت بپردازد، ولی به نکته مهمی اشاره کرده است و آن این است که نسل شما نوجوانها و حتی جوانها، دیگر نخبگان دور از وطن را به یاد ندارند و حتی آنها را نمیشناسند.
در فیلم «یک بوس کوچولو» علاوه بر قصه اصلی که برایتان تعریف کردم، قصه فرعی هم وجود دارد. این قصه فرعی قصه شخصیتهای داستان نویسنده مبتلا به سرطان است که زنده میشوند و در دنیای واقعی دیده میشوند. جالب است بدانید که شخصیتهای این قصه دومی، در صحنههاییی با شخصیتهای قصه اصلی برخورد میکنند و همدیگر را میبینند، طوری که آدم احساس میکند همه این شخصیتها و خود ما، شخصیتهای قصه کس دیگری به نام خداوند هستیم که نقشمان را ایفا میکنیم و از صحنه خارج میشویم. فیلمبرداری این فیلم بسیار استادانه است. فضاهای غریب و منظرههای زیبا و رمزآگین شمال کشورمان، به زیبایی هر چه تمامتر در این فیلم به تصویر کشیده شدهاند و کارگردان در بازی گرفتن از بازیگران شاخصی مثل آقایان کیانیان و مشایخی و خانم تهرانی، موفق عمل کرده است.
در پایان باید به آغاز فیلم اشارهای کنم و به آن عنوان بندی اول فیلم است. پارچه سیاهی که در جاهایی از فیلم به عنوان نشانهای از حضور مرگ دیده میشود یا آدمها حرفش را میزنند، در شروع فیلم به اهتزاز در میآید و در یک لحظه به دهها پرنده تبدیل میشود که هر کدام به سویی میگریزند. عنوان بندی را به جرأت میتوان یکی از بهترین عنوانبندیهای سینمای ایران به شمار آورد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 59صفحه 25