مجله نوجوان 59 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 59 صفحه 28

نویسنده: تری جونزی مترجم: امیر مهدی حقیقت ماهی دنیا یک روز یک شاه ماهی تصمیم گرفت دور دنیا شنا کند. پیش خودش گفت: «از دریای شمال خسته شدم. می­خواهم برم ببینم باقی دنیا چه خبره.» و شنا کنان به طرف جنوب رفت، از همه دریاهایی که می­شناخت و دور و دورتر شد تا به اقیانوس اطلس رسید. شنا کرد و شنا کرد. از آبهای گرم استوا رد شد و به جنوب اقیانوس رسید. در طول مسیر به ماهی­های عجیب و غریب و حیرت­انگیزی بر می­خورد که پیش از این ندیده بود. یک بار نزدیک بود طعمه کوسه بشود، یک بار برق یک مارماهی برقی داشت خشکش می­کرد، یک بار هم یک سفره ماهی خواست نیشش بزند اما شاه ماهی قصه ما هر بار قسر در رفت و به راهش ادامه داد. به این ترتیب، از آفریقا هم گذشت و به اقیانوس هند رسید. از آن همه شکل و رنگ و اندازه ماهیها شگفت زده شده بود: دیو ماهی، کبود ماهی، ماهی بادبانی، خل ماهی، خورشید ماهی. باز همین طور شنا کرد و کرد تا به دریای جاوا رسید. آنجا ماهیهایی را دیدکه هی از آب می­پریدند بیرون، ماهی­هایی را دید که کف دریا زندگی می­کردند، ماهی­هایی را دید که روی باله­هاشان راه می­رفتند. باز رفت و رفت تا به دریای مرجان رسید؛ یعنی دریایی که لاشه میلیون موجود ریز روی هم عین سنگ شده و مثل کوه، زیر آب بالا رفته بود. شاه ماهی به راهش ادامه داد و به اقیانوس آرام رسید. شنا کنان به گودترین قسمت اقیانوس رفت؛ جایی که سیاهِ سیاه بود. آنجا بعضی ماهیها روی کله­شان، چیزهایی مثل فانوس داشتند، بعضیهاشان هم سرِ دمشان برق برق می­زد. شاه ماهی از اقیانوس آرام هم رد شد، بعد راهش را کج کرد و راهی دریای سرد سیبری شد. آنجا کوه­های عظیم یخ را دید که مثل کشتیهای غول پیکر از کنارش رد می­شدند. باز رفت و رفت تا به اقیانوس منجمد قطب رسید. به راهش ادامه داد، از گرینلند و ایسلند تا سرانجام، به دریای شمال و وطن خودش برگشت. *** همه دوستها و فک و فامیلش آمدند پیشوازش. دورش جمع شدند و شادی کردند. مهمانی بزرگی ترتیب دادند و بهترین غذاهایی را که پیدا کرده بودند برایش آوردند. اما شاه ماهی دهن درهّ­ای کرد و گفت:«من تموم دنیا رو گشته­ام. هر چیزی رو که بشه دید، دیده­ام و خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش را می­کنید، غذاهای فرد اعلا خورده­ام.» و به چیزی لب نزد. دوستها و کس و کارش التماسش کردند که به خانه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 59صفحه 28