مجله نوجوان 09 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 09 صفحه 13

دختران تقلب یا حالا یا هیچ وقت درست یادم نیست، اولین تقلب زندگیم در طول دوران مدرسه کی بوده. می دونم که کار درستی نبوده ولی دلهرهای که داشت و پیروز شدن بر معلمها که به نظرمون خیلی بزرگ بودن چیزی نبود که بشه به راحتی ا زش گذشت. یادمه روی دستامون می نوشتیم یا کاغذهایی را زیر دامن روپوشمون سنجاق می کردیم. البته کمتر پیش می اومد که تقلبها برنامه ریزی شده باشن. راستش من هم بچه مثبت و درس خونی بودم ولی آدمهای درس خون هم بعضی جاها بدجوری گیر می افتن که یکی­اش در کلاس خیاطی بود و خانوم جدیدمون که می خواست ماها رو اساسی هنرمند کنه. چشمتون روز بد نبینه. من همیشه خدا با سوزن و نخ بیگانه بودم. ناجور! و همیشه مادربزرگم زحمت امتحانهای درسهای مرتبط را می کشید تا اینکه همین خانوم جدید در یک اقدام هوشمندانه و به منظور کم کردن زحمت مادرها و مادر بزرگها اعلام کرد که می خواهد یک روتختی تکه دوزی بزرگ از گلدوزیهای خیاط ها و گلدوزهای بزرگ دنیا که ما باشیم بدوزد و در نمایشگاه منطقهای آموزش و پرورش باهاش کلی پز بدهد. در نتیجه پارچههای مربعی شکل نفرت انگیزی در کلاس پخش شدند که رویشان یک گل بزرگ با مداد نقاشی شده بود. قرار بود که آخر جلسه اول آنها را از ما تحویل بگیرند و جلسه بعد به ما تحویل بدهند تا کار گلدوزی را تموم کنیم یعنی خونه بردن، بی خونه برد ن. چشمتون روز بد نبینه؛ عقربه ساعت به سرعت می چرخید و من گل به اون قشنگی را به چیزی شبیه دماغ خوک تبدیل کرده بودم. خیلی زود فهمیدم کهاین کار از من بر نمی آید و نخواهد آمد و صفر و احیانا تجدید خیاطی و اینکه تابستون بخواد واسه خاطر خیاطی زهر مار آدم بشه، همه از جلوی چشمهایم رد شد و به خودم گفتم یا حالا و یا هیچ وقت. تقریبا از روی صندلی قل خوردم روی زمین و خودم را به یک دل درد وحشتناک زدم. آنقدر باورم شده بود که راستی گریه می­کردم. همه هول شدن و خانوممان به دوستم که با هم بده بستان تقلبی زیادی داشتیم دستور داد به من کمک کند و من را تا دفتر ببرد تا خانوم بهداشت ببینه چی شده. بیرون کلاس سریع دوستم را توجیه کردم و به قیمت پاکنویس کردن تحقیق آزمایشگاه، دوستم سراغ خانم مدیر رفت و گفت پارچه­اش پاره شده و خانوم گفته از ایشان یک پارچه جدید بگیره و تا خانوم مدیر بخواد غروغرکنه، من آه واوه کنان به دفتر رفتم و خانوم مدیر که حسابی ترسیده بود دوید تا خانوم بهداشت را صدا کند. من و دوستم هم یک پارچه، کش رفتیم و دوستم به کلاس برگشت و یک گل خوشگل عین گل همه پارچهها، روی پارچه دزدی کشید. بشنوید از من که خانوم بهداشت تشخیص داد حالم خیلی بد است و مرا به بیمارستان بردند. بازی­ای بود که نمی تونستم تمومش کنم. تا تونستم آه و ناله کردم و پیچ و تاب خوردم. به نظرم یک بار هم غش کردم تا خانوم دکتر که خیلی هم مسن بود، اورژانسی بالای سرم اومد. او با حوصله من رو معاینه کرد و بعد از مدیر بهداشتمون خواست از اتاق بیرون بروند. من داشتم مثلاً از درد گریه می کردم که خانم دکتر اخمهاشو تو هم کرد و گفت: بچه جون درس بخون که سر امتحان مجبور نشی انقدر ادا و اصول دربیاری. وا رفتم. خواستم ادامه بدم ولی فهمیدم که فایده ندارد، بنابراین رک و راست جریان را برایش تعریف کردم. اولش اخمهاش یک دهممیلی متر، یک دهممیلی متر باز شد ولی بعد خنده­اش گرفت، بعد گفت بخوابم و سر و صدا نکنم و از اتاق بیرون رفت و در حالی که من صدایش را می شنیدم، برای معلمهام توضیح داد که یک آمپول به من زده که آروم شوم و یک ساعت دیگرمی تونن من را ببرن و بعدا باید بیام آزمایش بدهم و عکس بگیرم. اون روز گذشت. مادر بزرگم پارچه جدید را دوخت و من جلسه بعد، پارچه قبلی­ام (دماغ خوک) را با آن عوض کردم و نمره خیلی خوبی هم گرفتم. رفتار خانم دکتر باعث شد که من بعد از آن روز هیچ وقت خودم را به مریضی نزنم. سالها بعد خودم معلم مدرسه بودم ولی هیچ وقت از بچهها تقلب نگرفتم و هیچ وقت با بچهای که خودش را به مریضیمی زند در حضور کس دیگری حرف نزدم و به رویش نیاوردم. گلدونه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 09صفحه 13