مجله نوجوان 09 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 09 صفحه 30

مشاغل - به به! آقای مهندس! حامد قاموس مقدم - شاگرد اول شده ماشالله! -جدیمی گی؟! -بله! مهندسه دیگه! مهندس! شایداین اولین بار بود که این کلمه در فکر من مورد توجه قرار گرفت. یعنی با خودم فکر کردم که یعنی من چه شکلی شدم که دایی به من گفت مهندس، شاید شکل خود دایی شده ام. ولی دایی سبیل دارد و عینک هم می زند، ولی من دائم منتظر هستم که سیبل در بیاورم ولی هنوز خبری نشده است. دایی عینک هم می زند ولی من عینکی نیستم، یعنی روزی که خانوم بهداشت، ما را به دفتر صدا کرد و شکلهای چشم پزشکی را به من نشان داد، من همه را جواب دادم. ولی شاید اگر حسین یکی از شکلها را به من نمی رساند من هم الان عینکی شده بودم و شکل داییمی شدم و مهندس هم می شدم. راستی یک محمد آقا هم هست که باباماینا به او مهندسمی گویند. محمد آقا چند روز پیش که من و سارا لامپ اطاق را شکستیم، آمد و لامپ را درست کرد. قشنگ یادم است که بابام گفت:«آقای مهندس! از دستاین بچهها!» یعنی من فهمیدم که محمد آقا هم مهندس است. یک روز هم که خانه ما خیلی سرد شده بود، مامان زنگ زد به یه جایی و به آقای مهندسی آمد خانه ما. مامان به اون هم گفت: «آقای مهندس. شوفازهای ما خیلی سرد شده». من دوباره فهمیدم کهاین آقا هم مهندس است. ولی هیچکدام از آنها شکل دایی نبودند. حتی یک روز هم یادم هست که ماشین بابا در مسافرت خراب شده بود و یک ماشین که شکل ماشین پلیس، چراغ روی سقفش بود آمد و یک آقایی ماشین ما را درست کرد. من فکر می کنم که این آقا واقعاً مهندس بود چون ما داشتیم یخ می زدیم و اگه یخ می زدیم، یک کامیون با ما تصادف می کرد و ما از کوه پرت می شدیم و می مردیم. ولی من شکل هیچکدام از این مهندسها نیستم. حالا شاید از دایی بپرسم که چطوری می توانم مهندس باشم، چون تصمیم گرفته ام یک مهندس شوم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 09صفحه 30