مجله نوجوان 09 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 09 صفحه 19

سوژه طلایی بود. تمام نیرویش را جمع کرد و برگشت و بدون لحظهای توقف کتابهایش را برداشت و تا مدرسه دوید. شاید باور نکنید که فردا صبح وقتی پسرک به عشق دیدن بچه آهو، زود بیدار شد، خودش بیشتر از شما تعجب کرده بود. او... این اتفاق چند روزی تکرار شد تا امروز صبح که اول قصه گفتم، پدرش خوشحال بود و مادرش نگران. پسرک کتابهایش را برداشت و تا پای پل دوید. بچه آهو هنوز آنجا بود. پسرک روز قبل تا نزدیکیهای کوه پیشرفت کرده بود. یاد گرفته بود که نباید به رودخانه فکر کند و به جای محکم گذاشتن پاهایش باید طناب را محکم تر بچسبد. ا و می ترسید ولی فکر اینکه به بچه آهو می رسد، تا حدودی رودخانه را از یادش می برد. شروع به حرکت کرد. تخته پانزدهم یعنی آخرین تختهای را که دیروز رویش پا گذاشته بود را رد کرد و پایش را گذاشت و آرام گفت شانزدهم و بعد خنده و بعد هجده و بعد...تخته نوزدهم با صدای ریزی شکست و پسرک قبل ازاینکه بتواند دستش را محکم بگیرد در رودخانه پرت شد. آب خورد. احساس خفگی کرد؛ دست و پا زد؛ خسته شد؛ غوطه ورشد. سعی کرد سرش را بالا نگه دارد و بلاخره کیلومترها دورتر دستش را به سنگی بند کرد و با تمام زورش؛ خودش را بالای سنگ کشید. شاخه درخت حاشیه رودخانه را گرفت و یک ساعت بعد بالای دره بود. او به مدرسه نرفت یعنی نرسید. نزدیک ظهر بود که به جایی رسید که صبح کتابهایش را پرت کرده بود. لباسهایش هنوز خیس و گلی بودند و آفتاب سر ظهر، خیسی لباسها را به حس دلپذیری بدل کرده بود. به روبرویش نگاه کرد. بچه آهو آنجا نبود ولی صدای رودخانه، حس تازهای را در پسرک بیدار می کرد، حسی که تا حالا تجربه­اش را نکرده بود. این بود که لباسهای خیس را کند و توی رودخانه پرید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 09صفحه 19