
سوژه طلایی
زهرا سادات موسوی محسنی
آب مهریه
زهراست،
اگر بگذارند
آب مهر مادر تو بود و فرات، تشنه خاک پای قدوم
فرزندانت.
تو آب نمی خواستی! اگر آب خواسته بودی، کدام ابر
می توانست نبارد و کدام رود طاقت می آورد که خود را به
پایت نریزد که تو فرمانروای همه آبهای جهان بودی.
لحظهای که برادرت، عباس، چون کوه استوار در کنار فرات
ایستاده بود، آب نمی خواست. این فرات بود که تشنه بود و
برای نوشیدن لبان شیرین برادرت، له له می زد.
فرات، تشنه عباس بود و تا ابد در این تشنگی سوخت.
عمو، مشک آب را به دوش کشید تا همه اقیانوسها
را از عطش محبت خاندان تو سیراب کند و گرنه کسی از
اهل بیت تو آب نمی خواست.
وقتی علی اکبرت با لبان ترک خوردهاش نزد تو
آمد، آب نمی خواست. تشنه لبهای تو بود.
آن لحظه که علی اصغرت را روی دست
بلند کردی و به سپاه دشمن نشان دادی، آب
نمی خواستی، علی اصغرت هم آب نمی خواست،
تنها می دانستی که روزی تمامی انسانها در عطش
زلالی اصغرت خواهند سوخت وگرنه چشمه زمزم
برای اصغر تو، حرفی از زلالی برای گفتن نداشت.
رقیه نیز در خرابی شام، آب نمی خواست. تشنه
لبهای تو بود و عطش در آغوش کشیدن سر بریده تو،
بی تابش کرده بود.
حالا سالها از حادثه تشنگی تو می گذرد و شیعیان
تو هر سال، تشنه تر از سالهای پیش، فریاد
العطش العطش سرمی دهند و از عطش سوزانی
که پس از تو به جان شیعه افتاده است. ضجه
می زنند.
شیعیان تو آب نمی خواهند، آ ب کجا سیراب می کند
کسی را که تو تشنهاش گذاشته باشی؟
حالا همه ما تشنه نام توایم و هر چه که از
اقیانوس عشق تو می نوشیم، سیراب نمی شویم.
حالا همه تشنه نام توایم و تا روزی که امام
غایب از نظرمان به داد تشنگی مان نرسد و
چشمانمان را از باران محبت اهل بیت تو
سرشار نکند، سیراب نخواهیم شد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 09صفحه 20