مجله نوجوان 09 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 09 صفحه 31

اهل دانشگاه هم بعله! اسماعیل امینی آن سال قرار شده بود که قمه­زنی در ایام تاسوعا و عاشورا انجام نشود یا لااقل به صورتی نباشد که چهره مراسم اصلی عزادای را نازیبا نشان دهد. به هر حال جمعی از همشهریهای ما که خیالمی کرند اگرقمه زنی نکنند عزاداری شان کامل نیست، روز عاشورا، صبح زود بعد از نماز در حیاط هیأت جمع شده بودند و قمه زنی کرده بودند و سرهایشان را با پارچه سفید بسته بودند. من هم اول صبح به هیأت رفتم تا در تدارک مقدمات حرکت دسته عزاداری همکاری کنم. قرار بود بلندگوها و باندها و موتور برق را آماده کنیم؛ داشتیم کارمی کردیم که پای یکی از جوانها به سیم باند، گیر کرد و باند سنگین از بالای پایه روی سر من افتاد و سرم را شکاف و خون فواره زد. بچهها دست به کار شدند و پارچه سفید ی روی زخم سرم گذاشتند و خون را بند آورند و و کار را ادامه دادیم. حالا بزرگان و ریش سفیدان هیأت، یکی یکی واردمی شدند و اول به سراغ منمی آمدند و به زبان ترکی می گفتند: «فلانی، خدا قبول کند؛ خداوند اجر اخروی بدهد؛ ماشالله جوان.» من خیال می کردم که این تقدیر و دعاها برای همکاری ام در کارهای برق هیأت است و تعجب می کردم که چطور امسال این همه مهم شده ام تا اینکه یکی از دوستانم در گوشم گفت: «بابا خیلی باحالی! من خیال نمی کردم بچههای تحصیل کرده و اهل قلم هم اهلاین جور کارها باشند. تو همیشه با این جور کارها مخالف بودی، خوشم اومد. آفرین بهاین همه بی ریایی و اخلاص!» گفتم: «متوجه منظورت نمی شوم!» اشارهای به پارچه سفید روی سرم کرد و گفت: «قمهمی زنی و کسی را خبر نمی کنی؟ خیلی دمت گرم!» خنده ام گرفت و قضیه را برایش توضیح دادم، اما مگرمی شد برای آن همه جمعیت هم قضیه را توضیح بدهم. آن روز، هم اعضای هیأت و هم تمام اهل محل که مرا با آن وضع توی دسته عزاداری دیدند، دربارهاین که دانشگاهیان و اهل قلم و مطبوعات هم اهل قمه زنی هستند، حرفمی زدند و برخی دعا و تایید می کردند و برخی هم تعجب و انکار و حیرت!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 09صفحه 31