مجله نوجوان 141 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 141 صفحه 26

قربان ولیئی بدترین گناه آوردهاند که شخصی همواره با مردم از خداوند سخن می­گفت و مردم را به ایمان به خدا فرا می­خواند. اما به گونه ای از خدا سخن می­گفت که ترس و هراس مردم را فرا می­گرفت و خود را در برابر خدایی می­یافتند که اهل رحم و مهربانی نیست. او خداوند را بدون مهربانی معرفی می­کرد و دلهای مردم را به لرزه در می­آورد. تا این که از دنیا رفت و با عذاب الهی روبرو شد. گفت: «خدایا من که از بدکاران نبودم.» پاسخ شنید: «بدترین گناه، نا امیدی از رحمت و مهربانی خداوند است و تو مردم را از رحمت بی کران من نا امید می­کردی.» آسمانها آسمانی ها و خداوند مهربان است... خدایا، خدایا! من چه هستم؟ من که هستم؟ هیچ،هیچ هیچ، پس مرا دریاب، این هیچ را پناه بده؛ خدایا! عدم هراسانم می­کند؛ مرا با وجودت آرامش ببخش. خدایا! همة بی­قراری­ام از این است که تو را احساس نمی­کنم. اگر من هیچ، تو را که همه­ای، دریابد، قطره به آغوش دریا برگشته است و دریا آرام است حتی اگر طوفانی باشد؛ آخِر، دریا، دریاست. خدایا! مرا به خودت برگردان. خدایا! اگر با تو حرف نزنم، حرف زدن با خودم از یادم می­رود. و اگر حرف زدن با خودم از یادم برود، خودم را از یاد می­برم و گم می­شوم. خدایا! مگذار گم شوم. خدایا! جهان و هر چه در آن است، دفتر شعری است که تو آن را سروده­ای. خدایا! دوست دارم کلمات تو را بخوانم و در سطر سطر شعر تو شناور شوم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 141صفحه 26