مجله نوجوان 19 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 19 صفحه 6

دختران حس مادری! من مادر کوچکی بودم و خودم نمی دانستم تا سال های طولانی نمی دانستم. اظهار خستگی اطرافیانم همیشه این موضوع را تشدید می کرد. وقتی 5 ساله بودم هنوز آدم ها لبخند می زدند و اظهار نظر می کردند. «چه پسر با مزه ای» یا «پسر کوچولو اسمت چیه؟» نظر آدم ها عمیقاً روی کودکی من تاثیر گذاشته بود. از توپ و تفنگ و ماشین بیشتر از عروسک خوشم می آمد و هنوز مدرسه نمی رفتم که می توانستم با بلوز و شلوار و موی کوتاهم تمام پسربچه های محله را سرکار بگذارم و آنچنان با دوچرخه از آنها جلو بزنم که اشکشان در بیاید. تا اینجای قضیه بی ضرر بود ولی ماجرای من به اینجا ختم نشد. برای هم محلی هایمان جالب بود که یک دختر کوچک بتواند به پسرها گل بزندو توی مسابقه های عجیب و غریب از آنها برنده باشد. برای همین در موردش حرف می زدند و من بی اینکه بفهمم چه خبر است، شوخی شوهی، خاص و در معرض توجه همه بودم. خاص بودن چیز خوبی است! ولی وقتی آدم ها تو را بدون هیچ پشتوانه ای متفاوت فرض کنند ماجرا خیلی خیلی سخت می شود. حالا تو باید از موقعیتی که برایت پیش آمده دفاع کنی و شروع کنی به بازی کردن. یک بازی بامزه و درعین حال غم انگیز. در واقع باید نقش یک آدم خاص را بازی کنی و سعی کنی خیلی خوب بازی کنی. اینجاست که گاو آدم بچه دار می شود! من عاشق جلو موی بلند و بافته بودم ولی در نقش پسرانه ام مو بافتن هیچ جایی نداشت یا مثلاً گاهی واقعاً دلم می خواست یک دامن قرمز گل گلی بپوشم. عروسک بازی کنم، وقتی زمین خوردم گریه کنم و حتی یک کمی لوس باشم ولی چشمتان روز بد نبیند تا می آمدم خود را رها کنم یاد حرف ها و توقع های آدم ها می افتادم. کم کم غرور متفاوت بودن من را فرا گرفت. حالا دیگر نه تنها عروسک بازی نمی کردم، آنهایی که عروسک بازی می کردند را هم مسخره می کردم و ازشان دور می شدم. بدترین اتفاق که دی این دوره برای من افتاد فاصله گرفتن از مادرم بود که همیشه احترام خاصی برای همه زن ها قائل می شد چون می گفت:«زن ها قابل احترامند چون می توانند مادر بشوند و در مادری رشد کنن.» ادای پسرها را در آوردن کجا و فکر کردن به حس مادری کجا! برعکس، من فکر می کردم مادر بودن یک جور عروسک بازی است. منتها در ابعاد بزرگش و رفتار لوس و دخترانه ای است تا اینکه - یک روز بچه گربه خیلی کوچک و خاک آلودی را کنار خیابان پیدا کردم. خدا هنوز آخرین کوک های گوشه چشم هایش را باز نکرده بود و جای بند نافش هم زخم بود. من حیوانات را دوست دارم برای همین توانستم مقاومت کنم و گربه کوچک را به خانه بردم چون از کثیفی اش معلوم بودکه به هر دلیلی چند روزی از مادرش دور مانده واگر در همین وضعیت باقی بماند، خیلی زود می میرد. می خواستم مادرم متوجه آوردنش نشود ولی به محض اینکه پایم را از در خانه تو گذاشتم بچه گربه آواز خواندش گرفت و میومیویی راه انداخت که مادرم هیچی، نزدیک بود همسایه ها هم داخل خانه بریزند. من انتظار داشتم صورت مادرم آرام آرام قرمز بشود و داد بزند و لی دقیقاً برعکس شد. مادرم خیلی آرام بچه گربه را از من گرفت و کمی وارسی اسش کرد. در عرض یک ساعت بعدی بچه گربه را با آب گرم شسته بودیم و با سرنگ، شیر نیمه گرم به خوردش داده بودیم و چشم های سرمازده اش را با چای کم رنگ تمیز کرده بودیم. بچه گربه راه افتاده بود و سرو صدا می کرد. آن شب خیلی میومیو می کرد. من چند بار از خواب بیدار شدم و چشم هایش را تمیز کردم. حس خیلی عجیبی بود. عجیب و خوب، تمام هوش و حواسم پیش موجود بی دفاعی بود که انگار مسئولیتش را پذیرفته بودم ونباید کوتاهی می کردم. مادرم نیمه شب بیدار شد و سراغ من که با ترس و لرز گربه را روی پایم گذاشته بودم و نوازش می کردم، آمد. راستش من می ترسیدم بقیه از سروصدای گربه عاصی بشوند و بخواهند بیرون بگذارندش. نگاه پر از ترس من با نگاه مادرم گره خورد. او هیچی نگفت. یک سبد لاستیکی را با پارچه پوشانده و یک ساعت کوکی قدیمی، از آن پر سر و صداها را کوک کرد و لابه لای پارچه ها گذاشت و بچه گربه را هم به این مجموعه اضافه کرد و رویش را پوشاند. چند دقیقه بعد بچه گربه خواب خواب بود. مادرم بعدها برایم توضیح داد که گربه کوچک صدای تیک تاک ساعت را با صدای قلب مادرش عوضی می گیرد و به خواب می رود. او گفت که آوردن حیوانات خیابانی کار درستی نیست ولی اگر آنها را آوردی به عنوان یک موجود زنده و مخلوق خداوند باید مراقبشان باشی. به خاطر همین بچه گربه بزرگ شد و سراغ زندگی طبیعی اش رفت. شاید من جزئیات خط خطی های روی پوستش را بیاد نیاورم ولی حس آن شب را هرگز فراموش نمی کنم. راستی فراموش کردم بگویم، بعد از آن شب دیگر هیچ وقت نخواستم ادای پسرها را در بیاورم!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 19صفحه 6