مجله نوجوان 19 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 19 صفحه 27

بر او آفرین های یزدان بخواند دختری که رویش مثل ماه تابان بود و دو ابروی کمانی و موهای کمند داشت، و قد و بالایش همچون سرو بلند بود. رستم با دیدن آن دختر، سخت شگفت زده شد و از او پرسید: تو کی هستی که در این موقع شب به سراغ من آمده ای؟ از من چه می خواهی؟ چنین داد پاسخ، که تهمینه ام تو گویی که از غم به دو نیمه ام آن دختر پاسخ داد: من تهمینه، دختر شاه سمنگان هستم. تا به حال هیچ کس روی مرا ندیده است. من از دلاوری و جنگاوری تو زیاد شنیده ام و همیشه آرزو می کردم که تو را ببینم و اکنون خدای را شکر می کنم که دست سرنوشت تو را به این شهر کشاند، و من توانستم تو را از نزدیک ببینم. من آرزویی دارم که دلم می خواهد آن را برآورده کنی و آن آرزو این است که دوست دارم با تو ازدواج کنم و از تو کودکی داشته باشم که مثل تو دل شیر داشته باشد وقدرت فیل. رستم که از تهمینه خوشش آمده بود درخواست او را قبول کرد و همان شب او را از پدرش، شاه سمنگان خواستگاری کرد. شاه نیز از درخواست رستم شاد شد و دخترش را به همسری رستم درآورد. فردای آن روز، شاه خبر پیدا شدن رخش را به رستم مژده داد. رستم پهلوان نیز از این خبر شاد شد و تصمیم گرفت که به ایران برگردد. او با تهمینه خداحافظی کرد و قبل از رفتن، مهره ارزشمند و بی مانندی که به بازویش بسته بود را باز کرد و به تهمینه داد و به او گفت: این را از من به یادگار داشته باش. اگر از من صاحب دختری شدی، این مهره را به بازویش ببند تا همیشه نشان پدر را به همراه داشته باشد. سپس رستم، تهمینه را که در حال گریستن بود تنها گذاشت و با او خداحافظی کرد و به ایران بازگشت. در هفته آینده از تولد فرزند رستم و دیگر اتفاقت شنیدنی برایتان می گویم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 19صفحه 27