ماجراهای آقای آبی آبی کمرنگ
جنایت آبی و مکافات آبی
رئیس بزرگ
آقای آبی از طرف رئیس بزرگ احضار شد. وسایل و ادوات و پروندههایی را که فکر میکرد نیاز باشد
که به رئیس بزرگ نشان دهد همراه خود برداشت. نمیتوانست حدس بزند که رئیس بزرگ چه کاری
با او دارد. بنابراین فوراً خود را به اتاق رئیس رساند و در زد. باز هم در زد و دوباره در زد ولی کسی
بفرما نزد. بنابراین پروندها را روی زمین گذاشت و خم شد تا از سوراخ کلید داخل را دید بزند. خانم
منشی ظاهراً برای صرف نهار، در اتاق را قفل کرده بود راحت نشسته بود و مشغول صرف چلوکباب
با ماست موسیر بود.
همینطور که آقای آبی در حال نگاه کردن به مراسم غذا خوردن خانم منشی بود کسی روی شانۀ
آقای آبی زد.
وقتی آقای آبی برگشت، پشت سر خود رئیس بزرگ را دید که چشمانش به غایت دریده شده و یکی
از اخمهایش بالا و دیگری پایین است و دست به کمر به آقای آبی نگاه میکند.
آقای آبی در حالی که لبخند مظلومانهای میزد، بریده بریده گفت: من. .. یعنی شما... من فکر کردم شما...
بعد کمی خودش را جمع و جور کرد. آب دهانش را قورت داد و گفت: با من کاری داشتید آقای رئیس؟
من منتظر می مونم...
آقای آبی روی صندلی اتاق منشی نشسته بود و اتّفاقاتی را که افتاد مرور میکرد. خانم منشی هم غذایش را خورده بود
و داشت پای تلفن به یک خانم که آن خط بود توضیح میداد که چه ناهار ملسی خوردهاند! آقای آبی از آنجا فهمید آن
طرف خط یک خانم است که با اینکه خانم منشی دوبار خداحافظی کرد ولی آن طرف ول کن نبود.
بالاخره آقای رئیس خانم منشی را صدا کرد و خانم منشی تلفن را قطع کرد و به داخل اتاق رئیس رفت.
ژان والژان آبی
با توجه به اینکه بیش از دو سوم و در برخی اخبار بیش از چهار پنجم بدن انسان را متشکل از آب دانستهاند، وقتی نگاه
آقای آبی به دستگاه آب سرد کن- آب گرم کن مدرن گوشۀ اتاق منشی افتاد. عنان اختیار از دست داد و به سمت
آن هجوم برد در کمال تعجب دید که در کنار دستکاه، چای کیسه ای و قند و لیوان یکبار مصرف گذاشته شده
است و ظاهراً همۀ این اقلام به شکل رایگان عرضه میشود.
ناگهان شیطان در جلد آقای آبی فرو رفت، چشمانش برقی زد و ریز شد. به چپ
و راست نگاهی اندخت، یک سوم یا شاید هم یک پنجم غیر آبیاش
به دو سوم یا به قولی چهار پنجم آبیاش غلبه کرد و جعبۀ چای
کیسهای را زیر پروندهها مخفی کرد و به سرعت از اتاق
خارج شد در راهرو احساس میکرد همۀ چشمها در
حال نگاه کردن به او هستند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 135صفحه 20