دیوار آتش
پیش از اتمام وقت اداری آقای آبی از اداره خارج شد شانس او زد و اتوبوس جلوی پای آقای آبی ترمز کرد
آقای آبی پرید بالا.
جلوی در منزل متوجه شد که ماشین آبی با چراغهای شکستهاش چپ چپ به او نگاه میکند شاید از دست آقای آبی به
خاطر ماجرای فروش و پارکینگ دلخور بود ولی آقای آبی احساس کرد به خاطر برداشتن بستۀ چای کیسهای است که از دست او
عصبانی است.
تنها قصد آقای آبی از برداشتن بستۀ چای، شیرین کاری و زرنگ جلوه دادن خودش پیش بچّههایش بود چون چند شب پیش
تلویزیون فیلمی را پخش میکرد که در آن پدر خانواده برای نجات کودکان و همسرش از دست اشرار و جنایتکاران، کلّی عملیات محّیرالعقول و خطرناک انجام داد و از ماشین بیرون پرید و با جنایتکاران در افتاد.
آقای آبی در نگاه بچّههایش خواند که آنها هم از او انتظاراتی دارند. البته انتظار درگیری جنایتکاران را که نه ولی حداقل یک شیرین
کاری جزئی میتوانست دل آنها را شاد کند.
جنایت و مکافات
شب وحشتناکی بود. آقای آبی مرتب از خواب میپرید کابوسهای مختلف، خواب را از چشمان آقای آبی ربوده
بود. او خودش را میدید که در یک سردابۀ قرون وسطایی در حال دست و پا زدن و کمک خواستن زیر دست جلّاد
است. جلّاد در حالی که روی سرش یک کیسۀ سیاه کشیده بود قصد داشت با نخ چای کیسه ای آقای آبی را خفه
کند.
در یک کابوس دیگر آقای آبی جای شخصیت اصلی آن فیلمی را که تلویزیون نشان میداد گرفته بود و
جنایتکاران داشتند سر او را درون سطل چای فرو میبردند تا او را خفه
کنند.
آقای آبی آنقدر از این کابوسها دید که تب کرد.
میان ماه من تا ماه گردون...
آقای آبی به چپ و راست نگاه کرد و طوری که کسی متوجه نشود وارد
اتاق منشی شد.
هیچکس در آنجا نبود. جعبۀ چای کیسه ای را از درون کیفش بیرون کشید
و سر جایش گذاشت. هنوز نفسی به راحتی نکشیده بودکه درِ اتاق رئیس با داد و فریاد باز شد و یک سینی چای به بیرون پرتاب شد. صدای آقای
رئیس میآمد که فریاد میزد که این چای مزخرف و بد مزه را
بریزید دور. خانم منشی توضیح داد که تمام چای امسال
که در انبار است، از این نوع چای است و آقای رئیس
در حالی که بر فریاد خود افزود ادامه داد که باید همۀ
این چایهای مزخرف دور بریزند و چای خریداری کنند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 135صفحه 21